جونگین به میسان که توی بغلش خوابیده بود نگاه کرد و بعد دوباره نگاهش رو روی اسکرین تلویزیون برگردوند. ظاهرا قانون جدید تصویب شده مخالفتها و اعتراضات زیادی رو به وجود آورده بود و قسمتی از اخبار اون روز به تحلیلها و اعتراضات اختصاص داشت.
جونگین نمیخواست با دیدن اون برنامه به نگرانیای که تا اون لحظه هم به شدت احاطهاش کرده بود اضافه کنه. از ظهر که چانیول میسان رو پیشش توی خونهی آپارتمان مشترکش با کیونگسو گذاشت اونقدر با پسر کوچولوی دوستاش بازی کرد که فکرای سیاه مغزش رو پر نکنن. اما بعد میسان خوابید و جونگین برای فرار از افکار ترسناکش سراغ تلویزیون رفت. در واقع اول قصد داشت با تلویزیون دیدن حواس خودش رو از بکهیون و دادگاه پرت کنه ولی نتونست جلوی خودش رو برای دیدن اون بخش اخبار بگیره و در نتیجه بار جدیدی به اضطرابش اضافه شد. تا حدی که بی اختیار شروع جوییدن گوشهی ناخنهاش کرد.
با شنیدن صدای چرخیدن کلید توی قفل در آپارتمان، باز نگاهش رو از تصاویر متحرک روبروش گرفت و سرش رو به طرف در آپارتمان چرخوند. وقتی چشمای براق و لبخند کیونگسو رو دید، برای لحظهای تمام حال بدش جای خودش رو به آرامش داد." اوه، میسان خوابیده؟ تاحالا توی روز خوابیدنش رو ندیده بودم. انتظار داشتم دوتایی خونهمونو از بین برده باشید."
کیونگسو با صدای خفهای گفت و بیصدا خندید. خندهاش لبخند کمرنگی رو هم روی لبای جونگین نشوند. حالا که فرشتهی خوشحالیش خونه بود شاید میتونست همه چیز رو کنار بذاره. با اومدن کیونگسو به طرفش کمی روی کاناپه جابجا شد تا اون کنارش بشینه. اما پسر بزرگتر روبروش ایستاد و بعد از گرفتن دو طرف صورت جونگین برای بوسیدن پیشونیش خم شد.
" دامپلینگ من چرا ناراحته؟"
درحالی که با فشار دادن لپای جونگین باعث جمع شدن لبای پسر کوچیکتر شده بود پرسید و اینبار بوسهی محکمی روی لبای پفدار و نرم جونگین گذاشت.
" هیچی. فقط...آه خیلی نگرانم سو. نگران بکهیون و چانیول هیونگ. نگران خودمون. همه چیز...خیلی عجیب و پیچیده شده."
جونگین جواب داد و آه کشید. انتظار داشت قانون جدید خوشحالش کنه ولی رفتارای غیرمنتظرهی معترضا غافلگیرش کرده بود. کیونگسو به آرومی شونههای مرد نگرانش رو نوازش کرد. هیچ چیز بیشتر از دیدن ناراحتی نینی همیشه خوشحال و پرانرژیش قلبش رو به درد نمیآورد.
" الان همه چیز ملتهبه. چند روز دیگه درست میشه و چندماه دیگه این روزا حتی توی ذهن کسی نمونده عزیزم. در نهایت ما همیشه کنار همیم و از مشکلات میگذریم. پس بیشتر از این خودت رو آزار نده. لباسامو عوض میکنم و میام برات غذا میپزم. مطمئنم بال سوخاریای مخصوصم حالتو کامل خوب میکنه."
ESTÁS LEYENDO
Alien🌠 [Chanbaek]
Fanfic"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...