_منتظر کسی هستین؟
با صدای همکارش دستش رو از زیر چونهاش برداشت و به سمت دختر پرستار چرخید. سرش رو آروم به نشونه تایید تکون داد و دوباره دستش رو تکیه گاه چونه اش روی لبهی پنجره جلوی در ورودی آسایشگاه کرد. کم کم داشت از منتظر موندن خسته میشد.
_ همون پسره که تازگیا دائم میاد اینجا؟
صدای دختر پرستار دوباره بلند شد و سکوت راهرو رو بهم زد. چرخی به چشماش داد و اینبار کامل به سمت پرستار جوون چرخید.
_ آره. قراره بازم سوال بپرسی یا میری داروهای آقای سئونو بدی؟
دختر با لبخند خجالت زده ای به سونبهاش نگاه کرد و جواب داد:(( داروهاشو دادم. الان هم تا وقتی نامهی بیاد و شیفتمونو عوض کنیم وقتم آزاده.))
کیونگسو فقط دوباره سرش رو بی حوصله تکون داد و به سمت پنجره چرخید. برف داشت شدید تر میشد و زمین رو لایه ای از اون دونه های شفاف گرفته بود.
با حس کردن سایه ای کنارش، نگاهش رو از منظره نمناک روبروش گرفت و به سمت چپش داد. عطر ملایم دختر داشت زیر بینیش می پیچید و جثه کوچیک و لاغرش با فاصله کمی ازش ایستاده بود._ امروز ولنتاین بود. شما از دیشب اینجایین و الان هم ظاهرا با هیچ دختری قرار ندارین. می خواین امشبو تنها بگذرونید؟
ابروهای کیونگسو ناخودآگاه بالا رفتن و با گیجی به دختر خیره شد. باید میگفت همون پسر مذکوری که منتظرشه قراره باعث تنها نموندش توی امشب بشه؟
_ خب...تنهایی اونقدر هم بد نیست. هست؟
با تردید جواب داد و دستاش رو مضطرب توی جیبای پالتوش مشت کرد. اما دختر به جای جواب فقط با خجالت بهش خیره شد و بعد آروم از پشتش جعبه مکعبی قرمز رنگی رو بیرون کشید و به سمت کیونگسو گرفت.
_ من...من ازتون خوشم میاد سونبه نیم.
کیونگسو توی سکوت فقط به جعبه شکلات بین دستای ظریف دختر خیره شده بود و نمی دونست باید چی بگه. میدونست جوابش رو به هر شکلی که بده در نهایت قلب اون پرستار جوونو میشکنه و اصلا دلش نمیخواست توی همچین شبی باعث ناراحتی کسی بشه. در نتیجه واقعا نمی دونست از چه کلماتی برای رد کردن همکارش استفاده کنه که اون کمتر غمگین بشه.
_ آم.. من...واقعا متاسفم میونگ هی. اما...نمی تونم اینو قبول کنم.
با ملایمت گفت و آروم جعبه شکلات توی دستای دخترو به سمت عقب هول داد. حلقه ای از اشک کم کم چشمای پرستار بیچاره رو براق کرد.
مستاصل آهی کشید و تصمیم گرفت بیشتر از اون چیزی نگه و بیرون از ساختمون منتظر جونگین بمونه. اما صدای بغض دار میونگ هی قبل از اینکه به سمت در بره متوقفش کرد.
VOUS LISEZ
Alien🌠 [Chanbaek]
Fanfiction"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...