7. Baby boy?

3.2K 1K 178
                                    

هر چند ثانیه یکبار به پسر کنارش نگاه میکرد و از شدت ذوق لبشو گاز می گرفت. هنوز هم باورش نمیشد کیونگسو قبول کرده باهاش بیاد نمایشگاه گیاه. اون پسر همیشه غیرقابل پیش بینی بود و این یکی از ویژگی های مورد علاقه جونگین توی کیونگسو محسوب میشد. مچ پسر بزرگترو کشید و درحالی که اونو با خودش به سمت یکی از غرقه ها می کشید گفت:(( بیا اینارو ببینیم. اینا در واقع یه گونه کمیاب از گلای استرالیایین که...))

_ آم...جونگین نمی خوام ناراحتت کنم ولی اینی که داری میگی مال اونوره. اینا فقط سرخس بوستونن.

کیونگسو با احتیاط گفت و کمی عینکشو به عقب هول داد. اصلا دلش نمی خواست سرشو بچرخونه و چهره ناامید جونگینو ببینه چون همون جوری هم می تونست از گوشه چشم متوجه شونه های آویزون شده اش بشه و این به طرز خجالت آوری براش خنده دار بود.

دوست قد بلند برادرش به نظرش بی اندازه آدم سرگرم کننده و بامزه ای محسوب میشد و همین برای اینکه از وقت گذروندن باهاش لذت ببره کافی بود. چون نمی خواست بیشتر از اون جونگیمو ناراحت کنه ضربه آرومی به کمرش زد و کمی به جلو هولش داد.

_ مهم نیست جونگین. تو همرو خیلی خوب توضیح دادی این که یکیو اشتباه حفظ کرده باشی که اشکال نداره.

جونگین با حیرت به سمت کیونگسو چرخید و بدون اینکه تلاشی برای انکار حرفش بکنه، متعجب پرسید:(( معلوم بود اونارو حفظ کردم؟ یعنی حتی یه ذره هم به نظر نمی رسید اطلاعات خودمن؟))

لبخند روی لبای کیونگسو پررنگ تر شد و درحالی که به سختی سعی داشت جلوی بلند شدن صدای خنده اش رو بگیره جواب داد:(( آره خب. نمی دونم چرا اینکارو کردی ولی خیلی باحال بود. من...آه ببخشید باور کن نمی خوام بخندم.))

دستشو جلوی دهنش گذاشت و کمی صورتشو برگردوند تا از دیدن جونگین بیشتر از اون خنده اش نگیره. جونگین آهی کشید و بدون اینکه توجهی به مسخره شدنش توسط پسر بزرگتر بکنه بی مقدمه شونه های کیونگسو رو گرفت و وادارش کرد روبروش ثابت بمونه. تا همون لحظه هم زیادی صبر کرده بود و دیگه واقعا داشت آرامش و تحملشرو از دست میداد. وقتی خنده پسر بزرگتر محو شد و متعجب نگاهشو به چهره مصمم روبروش دوخت، دندوناشو به هم فشار داد و با تحکم گفت:(( می خوای بدونی چرا اینکارا رو میکنم؟ چرا چهار ساعت برای یه امضا توی صف میمونم؟ از مامانم می خوام برات کوکی درست کنه و اسم و ویژگی های نزدیک هفتاد تا گیاهو حفظ می کنم؟ واقعا می خوای دلیلیشو بدونی؟ خب خیلی ساده است و تو واقعا خنگی که تا الان نفهمیدی. ازت خوشم میاد. همیشه ازت خوشم میومد. میشه باهام قرار بذاری بیون کیونگسو؟))

_ چ...چی؟

کیونگسو که از شدت تعجب به سرفه افتاده بود بریده بریده گفت و با چشمای گرد شده از حیرت به جونگین‌نگاه کرد تا اثری از شوخی توی صورتش پیدا کنه اما اون حتی ذره ای لبخند نمیزد و این خیلی ترسناک بود. اینکه یه روز جونگین ازش بخواد باهم قرار بذارن حتی آخرین چیزی که بهش فکر کنه هم نبود و اون لحظه واقعا نمی دونست باید چه عکس العملی نشون بده. بعد از چند ثانیه کم کم سرفه هاش قطع شدن اما هنوز توی همون موقعیت مونده و دستای جونگین شونه هاشو گرفته بودن. لب پایینشو بین دندوناش کشید و سرشو پایین انداخت. آدمی نبود که توی موقعیت های مختلف ندونه باید چی بگه ولی اون لحظه جدا گیج شده بود و می تونست بگه اولین باریه که انقدر زبونش بند اومده.

Alien🌠 [Chanbaek]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant