" چلا خوابیدی؟"
" سرم درد میکنه عزیزم. ولی الان که دیدمت حالم بهتر شد."
" بلات ناقاشی چِشیدم. "
"وای! خیلی قشنگه. از نقاشیای منم قشنگ تره."
" بیا اینژا باژی تُنیم."
" باشه سوئیت هارت. خیلی زود میام پیشت."
صداهای نچندان آروم اطرافش وادارش کردن چشماش رو باز کنه. پلکاش رو به زحمت از هم فاصله داد و بعد از واضح شدن دیدش نگاهش رو به ساعت دوخت و با دیدن عقربه های ساعت که روی هفت و سی دقیقه متوقف شده بودن، خمیازه ای کشید و چشماش رو بست. اما قبل از اینکه بتونه دوباره بخوابه، ذهنش موفق شد صداهایی که به گوشش می رسیدن رو پردازش کنه و اینبار با ترس روی تخت نشست. می سان داشت با کی حرف می زد؟
" ما یه شَگ بُژرگ دالیم. الان خوابیده. ژَبونش خیلی بژرگه. "
ادامه دار شدن مکالمه می سان باعث شد بالاخره، خواب آلودگیش رو کنار بذاره و از روی تخت بلند بشه. پیدا کردن پسر کوچولو با وجود صدای بلندش اصلا کار سختی نبود و به محض ورود به راهرو تونست اونو درحالی که روی پله ها نشسته و موبایل چانیول رو تقریبا به صورتش چسبونده بود پیدا کنه.
سرش رو به دو طرف تکون داد و جلوتر رفت تا ببینه پسر کوچولوش اینبار کی رو با ویدئوکال بیدار کرده.
" داری با کی حرف میزنی سان شاین؟"
درحالی که کنار می سان روی پله ها مینشست پرسید و وقتی چهره چهیونگ رو روی اسکرین موبایل دید، بی اختیار لبخند زد.
" سلام. واقعا متاسفم. جدیدا یاد گرفته چجوری با انگشت من و چان موبایلامونو باز کنه و روزایی که زودتر از ما از خواب بیدار میشه به کسایی که دوست داره زنگ میزنه. دیروز یک ساعت و ده دقیقه با سوهو حرف زده بود. "
بکهیون با خنده خجالت زده به چهیونگ توضیح داد. از قیافه دختر و چشمای سرخش معلوم بود مدت زیادیه که بی خوابی کشیده و احتمالا حالا هم می سان اجازه نداده بود بخوابه. اما چهیونگ مثل همیشه لبخند زد و با لحن شاد معمولش گفت:(( متاسف نباش. خوشحال شدم دیدمش. می دونی که چقدر دوسش دارم.))
" آره ولی احتمالا اگه تا نیم ساعت دیگه نخوابی میمیری."
بکهیون جواب داد و نگاه نگرانش رو به صورت رنگ پریده دختر دوخت.
" مطمئنی...حالت خوبه؟"
چهیونگ دوباره لبخند زد و برای اینکه بیشتر اون بکهیون رو نگران نکنه، فورا گفت:(( آره. فقط برای تموم کردن قسمت جدید کمیکم چند روز مجبور شدم بی وقفه کار کنم. ده ساعت بخوابم همه چیز به حالت اول برمیگرده.))
بکهیون نفس راحتی کشید.
" خوبه. کی میای کره؟"
" نمی دونم. اینجا یه کم اوضاع به هم ریخته است. خیلی سرم شلوغه ولی فکر کنم ماه آینده اونجا باشم. برای تولد چان خودمو می رسونم."
VOCÊ ESTÁ LENDO
Alien🌠 [Chanbaek]
Fanfic"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...