🥞 chapter 2: first station

2.5K 740 237
                                    

" چلا خوابیدی؟"

" سرم درد میکنه عزیزم. ولی الان که دیدمت حالم بهتر شد."

" بلات ناقاشی چِشیدم. "

"وای! خیلی قشنگه. از نقاشیای منم قشنگ تره."

" بیا اینژا باژی تُنیم."

" باشه سوئیت هارت. خیلی زود میام پیشت."

صداهای نچندان آروم اطرافش وادارش کردن چشماش رو باز کنه. پلکاش رو به زحمت از هم فاصله داد و بعد از واضح شدن دیدش  نگاهش رو به ساعت دوخت و با دیدن عقربه های ساعت که روی هفت و سی دقیقه متوقف شده بودن، خمیازه ای کشید و چشماش رو بست. اما قبل از اینکه بتونه دوباره بخوابه، ذهنش موفق شد صداهایی که به گوشش می رسیدن رو پردازش کنه و اینبار با ترس روی تخت نشست. می سان داشت با کی حرف می زد؟

" ما یه شَگ بُژرگ دالیم‌. الان خوابیده. ژَبونش خیلی بژرگه. "

ادامه دار شدن مکالمه می سان باعث شد بالاخره، خواب آلودگیش رو کنار بذاره و از روی تخت بلند بشه. پیدا کردن پسر کوچولو با وجود صدای بلندش اصلا کار سختی نبود و به محض ورود به راهرو تونست اونو درحالی که روی پله ها نشسته  و موبایل چانیول رو تقریبا به صورتش چسبونده بود پیدا کنه.

سرش رو به دو طرف تکون داد و جلوتر رفت تا ببینه پسر کوچولوش اینبار کی رو با ویدئوکال بیدار کرده.

" داری با کی حرف میزنی سان شاین؟"

درحالی که کنار می سان روی پله ها می‌نشست پرسید و وقتی چهره چهیونگ رو روی اسکرین موبایل دید، بی اختیار لبخند زد.

" سلام. واقعا متاسفم. جدیدا یاد گرفته چجوری با انگشت من و چان موبایلامونو باز کنه و روزایی که زودتر از ما از خواب بیدار میشه به کسایی که دوست داره زنگ میزنه. دیروز یک ساعت و ده دقیقه با سوهو حرف زده بود. "

بکهیون با خنده خجالت زده به چهیونگ توضیح داد. از قیافه دختر و چشمای سرخش معلوم بود مدت زیادیه که بی خوابی کشیده و احتمالا حالا هم می سان اجازه نداده بود بخوابه. اما چهیونگ مثل همیشه لبخند زد و با لحن شاد معمولش گفت:(( متاسف نباش. خوشحال شدم دیدمش. می دونی که چقدر دوسش دارم‌.))

" آره ولی احتمالا اگه تا نیم ساعت دیگه نخوابی میمیری."

بکهیون جواب داد و نگاه نگرانش رو به صورت رنگ پریده دختر دوخت.

" مطمئنی...حالت خوبه؟"

چهیونگ دوباره لبخند زد و برای اینکه بیشتر اون بکهیون رو نگران نکنه، فورا گفت:(( آره. فقط برای تموم کردن قسمت جدید کمیکم چند روز مجبور شدم بی وقفه کار کنم‌‌. ده ساعت بخوابم همه چیز به حالت اول برمیگرده.))

بکهیون نفس راحتی کشید.

" خوبه. کی میای کره؟"

" نمی دونم. اینجا یه کم اوضاع به هم ریخته است. خیلی سرم شلوغه ولی فکر کنم ماه آینده اونجا باشم. برای تولد چان خودمو می رسونم."

Alien🌠 [Chanbaek]Onde histórias criam vida. Descubra agora