8. Karma is a bitch!

3.3K 1K 147
                                    

"_ بیا این پونزده تا رو باهم انجام بدیم.

حیرت زده قدمی به عقب برداشت و با لکنت پرسید:(( من..منظورت چیه؟))

_ می خوام اونی که اینارو باهاش انجام میدی من باشم. قبول میکنی؟"

چشماشو باز کرد و با دیدن سقف اتاقش متوجه شد باز یه کابوس دیگه رو تجربه کرده. البته نمی تونست خیلی اسم کابوس رو روی خوابای عجیب و غریبش بذاره. ولی اون خوابا خیلی واقعی و قابل لمس بودن و این چیزی بود که می ترسوندش. اینبار بر خلاف دفعه های پیش قلبش تند نمیزد و احساس نفس تنگی یا ترس نداشت و برای این واقعا خوشحال بود. شاید بالاخره بدنش می خواست با این وضعیت جدید کنار بیاد یا شاید هم چون خیلی خواب خاصی ندیده بود اون حمله های عصبی سراغش نیومدن. اما با وجود همه ی اینا، احساس شرمی که از دیدن همچین خوابایی با همسایه اش بهش دست میداد اونقدر شدید و آزار دهنده بود که حال بد حاکی از حمله پنیک رو براش جبران کنه و کم کم دیگه داشت تحمل و مقاومتش رو از دست میداد.

آهی کشید و به آرومی بعد از کنار زدن پتو بی صدا به سمت آشپزخونه رفت تا آب بخوره. دوست نداشت یه منحرف یا یه نوجوون خیال پرداز به نظر برسه و عمیقا از بابت اینکه به جز خودش کسی نمی تونه خواب هاشو رو ببینه سپاسگزار بود ولی حتی با این وجود هم باز به خاطر اون رویا ها یا به عبارتی کابوسای گیج کننده اش از خودش خجالت میکشید.

شاید فقط اخیرا بیش از حد خودش رو درگیر چانیول کرده و همه ی اینا واکنشای معمولی و طبیعی ذهن درگیرش بودن. با زدن این حرف سعی کرد خودش رو آروم کنه و خوردن یه لیوان پر آب سرد هم باعث شد حالش بهتر بشه. حداقل الان به اندازه چند ثانیه پیش از خودش خجالت نمیکشید.

خودش رو دوباره به اتاقش رسوند و با روشن کردن چراغ خواب کم نورش کمی به دیوارا نور داد. بی اختیار نگاهش به عکسای پولارویدی که پشت سر هم به طناب نازک چسبیده به دو سر دیوار انتهایی اتاقش وصل کرده بود افتاد و به سمتشون قدم برداشت.

انگشتاشو آروم روی عکسا کشید و جلوی آخرین عکس متوقف شد.

" می خوام اونی که اینارو باهاش انجام میدی من باشم. قبول میکنی؟"

نفسش رو با صدا بیرون داد و به خاطر افکار و خوابای احمقانه اش به خودش لعنت فرستاد. اون خوابا داشتن کم کم زندگیش رو مختل می کردن باعث میشدن دلش نخواد هیچ وقت بخوابه.

چراغ خوابش رو خاموش کرد و درحالی که احساس شرمندگی عضلاتش رو ناخودآگاه منقبض کرده بود به سرعت خودش رو زیر پتوش پنهان کرد و سرش رو چند بار به بالش سرد کوبید.

_ بزرگ شو بکهیون. اون یه زن داشته. نباید انقدر بهش فکر کنی. اگه زنش زنده بود الان...الان داشتن باهم زندگی می کردن.

Alien🌠 [Chanbaek]Where stories live. Discover now