حالا که زیاد منتظر نگهاتون نداشتم، میشه برای این پارت کلی کامنت بذارید؟:>
بدنش از اضطراب و ترس یخ کرده بود و دستاش در حدی که ووسوک رو به عقب هول بدن توان نداشتن. هرچند که اینکار فایدهای نداشت. دفعه پیش هم که تونسته بود خودشو از بین دستای قوی اون پسر نجات بده به لطف مست بودن اون بود.
" از...اینجا برو. حق نداری بهم دست بزنی."
با عصبانیت گفت و دوباره تلاش کرد دستای ووسوک رو از روی بازوهاش برداره. ولی تلاشش فقط باعث شد بازوهاش با شدت بیشتری توی دستای مرد روبروش فشرده بشن و فشار پای اون به زانوهاش اضافه بشه.
" کوچولوی خنگ! اگه میدونستی قراره باهات چیکار کنم بهم التماس میکردی فقط بهت دست بزنم. "
ووسوک با پوزخند گفت و سرش رو کمی خم کرد تا صورتش درست مقابل صورت بکهیون قرار بگیره. بک میتونست نفسای سرد اون رو روی پوست خودش حس کنه و این نزدیکی بدنش رو میلرزوند." این چند سال که نداشتمت حتی یه شب رو بدون فکر کردن بهت نگذروندم. با تصور تو دخترا و پسرای زیادی رو به فاک دادم اما هیچ کدوم راضیم نمیکرد. دو هفته پیش بالاخره بزرگترین شانس زندگیم سراغم اومد. اونو میشناسی. کسی که توی این دنیا بیشتر از همه ازت متنفره."
ووسوک همونطور که هنوز صورتش رو نزدیک صورت بکهیون نگه داشته بود گفت. احتیاجی نداشت چیز بیشتری بگه تا بک بفهمه اون از کی حرف میزنه. ولی نمیتونست حدس بزنه پارک چجوری ووسوک رو پیدا کرده.
" بابای چانیول چطور...چطور درباره گذشته من و تو میدونه؟"
بکهیون با حیرت پرسید و ووسوک که انگار منتظر این سوال بود لبخندی زد و جواب داد:(( یادت رفته بیبی بوی؟ بعد از اون شب مهمونی و چندباری که خواستم باهات حرف بزنم تو به مسئولای دانشگاه دربارهام گفتی و باعث شدی یه تذکر کتبی دریافت کنم که توی پروندهام هم ثبت شد. پارک این روزا همه چیز رو درباره تو میدونه. برای همین بالاخره تونست راه ضربه زدن بهت رو پیدا کنه.))
دستاش رو از روی بازوهای بک برداشت و قبل از اینکه اون بتونه عکس العملی نشون بده، دو طرف لباس خوابش رو کشید. دکمههای لباس بکهیون با صدا روی زمین افتادن و سرمای بی مقدمهای به پوست برهنهاش برخورد کرد. نگاه ووسوک بی هیچ شرمی به بدن بکهیون خیره شده بود و لبخند روی لباش هر لحظه پررنگ تر میشد.
" از چیزی که فکر میکردم بهتری. البته هنوز اون پایینو ندیدم. بیا زودتر انجامش بدیم. وقتی کارم باهات تموم بشه تازه آدمای پارک میان سراغت. میدونی؟ اون خیلی باهوشه. قراره همه چیز جوری باشه که پسرش باور کنه تو درست بعد از رفتنش سعی کردی بهش خیانت کنی."
KAMU SEDANG MEMBACA
Alien🌠 [Chanbaek]
Fiksi Penggemar"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...