🥞chapter 2 : twenty fifth station

1.6K 601 220
                                    

" کیم جونگین...باهام ازدواج می‌کنی؟"

جونگین متحیر و با ناباوری به کیونگسو نگاه کرد‌. اما حالت شوک‌زده‌اش فقط چند ثانیه طول کشید و بعد صدای خنده‌ی شیرینش بلند شد و دست چپش رو جلوی کیونگسو گرفت.

" هزاربار بله."

درحالی که صداش از خوشحالی می‌لرزید تقریبا داد زد. جوری که انگار می‌ترسید کیونگسو صداش رو نشنوه. با وجود اینکه شب بود احساس می‌کرد اطرافش توسط میلیون‌ها رنگ روشن پر شده.

کیونگسو حلقه رو دور انگشت پسر کوچیکتر سر داد و از روی زمین بلند شد. قبل از اینکه برای حرکت بعدیش تصمیم بگیره، بازوهای جونگین دورش حلقه شدن و توی بغل گرم و بزرگ مردی که تصمیم گرفته بود باقی روزهای زندگیش رو کنارش بگذرونه فرو رفت. حالا اون پل کهنه و قدیمی، پلی که توسط باقی آدما فراموش شده بود برای هردوشون بیش از همیشه معنی داشت. اونا خلوت‌های دو نفره و لذت بخش زیادی رو توی آرامش اون پل چوبی و بودن کنار همدیگه گذرونده بودن و در نهایت اون پل شاهد پیوند مقدس بینشون شده بود. کیونگسو لحظه‌ای رو تصور کرد که  پل پیر توسط قدم‌های کوچیکی به لرزه درمیاد و صدای خنده‌های ریز بچگونه‌ای به جای نجواهای عاشقانه‌ای که همیشه شاهدش بود سکوتش رو می‌شکنه.

دستاش رو به آرومی روی کتف‌های جونگین حرکت داد و عطر گردنش رو با لذت نفس کشید. هیچ ثانیه‌ای از اون شب به ثانیه‌های معمولی شباهت نداشت‌‌. تمام لحظه‌های اون شب جوری بود که انگار به حقیقت پیوستن سطرهای یه افسانه‌ی قدیمی و دلنشینه.

کیونگسو کتاب‌های زیادی خونده بود‌. داستانایی از عاشق ها و معشوق‌های رویایی، جفت‌های مقدرشده، نیمه‌های گم‌شده و افرادی که به زیباترین شکل ممکن معشوقه‌اشون رو می‌پرستیدن. اما اون شب، کیونگسو حس می‌کرد داستان خودش و خوش‌قلب‌ترین موجودی که تا اون لحظه باهاش ملاقات کرده بود، از تمام داستان‌ها و روایت‌های عاشقانه‌ای که نوشته شدن قشنگ‌تره.

" قرار بود فردا بعداز ظهر با کمک یونگسان ازت خواستگاری کنم و شب هم بریم  اتاقی که توی فورسیزن رزرو کردم. اما خب...همه چیز از کنترل خارج شد. انتخاب کن امشب کدوم هتل بریم؟"

کیونگسو نزدیک گوش جونگین زمزمه کرد و بوسه‌ی نرمی روی خط فک نامزدش گذاشت.

" میریم فورسیزن ولی امشب من اتاق می‌گیرم. رزرو فردامون رو هم میدیم...نه اصلا فردا هم میریم. نظرت چیه؟ می‌تونیم کل هفته رو هر شب اونجا باشیم."

جونگین با جدیت جواب داد و جوری به کیونگسو نگاه کرد که پسر بزرگتر تونست از توی چشماش افکار نچندان پاک توی مغزش رو بخونه. برای همین با وجود اینکه خنده‌اش گرفته بود، ساختگی اخم کرد و مشتی به سینه‌ی جونگین کوبید.

Alien🌠 [Chanbaek]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora