_ این برای توئه.
جونگین با ذوق کتاب توی دستشو به سمت کیونگسو گرفت و گفت. پسر بزرگتر یکی از ابروهاشو بالا برد و بعد از هول دادن عینکش از روی دماغش به عقب کتابو از دست جونگین گرفت.
_ اوه، ممنون. برای من خریدیش؟ این ماه به خاطر امتحانام کلا یادم رفت شماره جدیدشو بگیرم.
با لبخند کمرنگی گفت و کتابو بدون باز کردن لبه ی میزش گذاشت. جونگین با بی صبری کتابو برداشت و غر زد:(( هی این یه هدیه معمولی نیست. باید توشو ببینی. صفحه اولشو نگاه کن.))
کیونگسو دوباره نگاهشو از جزوه های جلوش گرفت و به کتاب توی دستای جونگین داد. انگار اون پسر به این راحتیا قصد نداشت ولش کنه برای همین فقط آه کشید و کتاب رو باز کرد تا به قسمت مورد نظر پسر بلند تر برسه. با رسیدن به صفحه اول و دیدن امضای مشکی رنگی که همراه اسم خودش روی صفحه جا گرفته بود، چشماش توی یک ثانیه از بی حس، به هیجان زده تغییر حالت دادن و بی اختیار ابروهاش بالا پریدن.
_ اوه...این..این هی! کیم جونگین چیکار کردی؟
جونگین که کم کم ارتباط روح و جسمش از شدت خوشحالی داشت قطع میشد، با خوشحالی خندید و لبه ی میز نشست.
_ چهارساعت توی صف بودم به خاطرش. ولی آخرش برات گرفتم. می تونی بذاریش توی مجموعه ات.
همه چیز طبق انتظارش پیش رفته و کیونگسو حتی بهتر از کیونگسوی توی تصوراتش خوشحال شده بود. حالا کاملا آماده بود مکالمه ای که یه هفته تموم براش برنامه ریخته رو شروع کنه و مطمئن باشه ته اش قراره به خواسته اش برسه.
توی ذهنش داشت مهمونای جشن عروسیشونم انتخاب می کرد که همه چیز با قرار گرفتن دستی روی گونه اش از ذهنش پرید و با چشمای گرد شده از تعجب به کیونگسو نگاه کرد.
_ آیگو، تو خیلی کیوت و مهربونی کیم جونگین. واقعا ممنونم ازت کوچولو.
کیونگسو درحالی که لپ جونگینو می کشید گفت و از روی صندلیش بلند شد تا کتاب جدیدو کنار بقیه کمیکاش بذاره. اگه اون لحظه از جونگین می پرسیدن چه احساسی داری احتمالا نمی تونست تصمیم بگیره حالش بدتر از کسیه که بعد از دادن یه لیوان شیر داغ وسط زمستون بهش پرتش کردن توی استخر یخ یا بدتر از کسی که بستنی رو لیس زده و به جای شیرینی مورد انتظارش طعم شوری رو روی زبونش حس کرده.
فقط می دونست اون لحظه بیشتر از این نمی تونه ناامید باشه. کوچولو؟ کیوت؟ خب اشکالی نداشت که دلش می خواست از پنجره بپره پایین؟
_ من کوچولو نیستم حداقل هشت سانت ازت بلند ترم. چجوری بهم میگی کوچولو؟
بدون اینکه تلاشی برای کنترل ناراحتی و عصبانیتش بکنه گفت و دستاشو جلوی سینه اش به هم قفل کرد.
اما کیونگسو بی توجه به ناراحت شدنش بهش لبخند زد و بعد از برگشتن روی صندلیش دستشو روی رون جونگین که لبه ی میز نشسته بود گذاشت و با ملایمت گفت:(( متاسفم. به قدت دقت نکردم تو برام مثل بکهیونی.))
ESTÁS LEYENDO
Alien🌠 [Chanbaek]
Fanfic"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...