"چپتر دوم"

193 51 8
                                    


جان در حالی که دو قهوه در دست داشت کنار یوبین روی مبل نشست و قهوه را روی میز گذاشت
یوبین عینکش را از چشمش دراورد و بی توجه به جان پرونده را روی میز گذاشت و داخل برگه نسبتا بزرگ روبه رویش که حالا پر از نوشته و اصطلاحات پزشکی بود چیز دیگری نوشت

جان نیم نگاهی به او انداخت و به پشتی مبل تکیه زد و در حالی که قهوه اش را کمی فوت میکرد گفت:امروز یه اتفاق عجیبی برام افتاد

یوبین زیر لب گفت:چیشده
جان کمی از قهوه اش را نوشید و پس از چند لحظه گفت:ولش کن مهم نیست
یوبین سرش را بسمت جان برگرداند و نگاه موشکافانه ای به او انداخت و پس از چند لحظه گفت:جان این پرونده واقعا عجیبه در ظاهر ساده است ولی علائم باهم همخونی ندارن ، فعلا بیکارم یکم روی این پرونده مطالعه میکنم اگر چیزی فهمیدم بهت میگم

جان لیوان خالی قهوه را روی میز گذاشت و در حالی که از جایش بلند میشد سری به نشانه تائید تکان داد ،نگاه موشکافانه ی یوبین برروی او بود این جان همان جان همیشگی نبود اما دوست قدیمی اش را خوب میشناخت تا زمانی که خودش نمیخواست حرفی نمیزد
جان در میانه راه اتاقش ایستاد و رو به یوبین گفت:میخوای تو اتاق مهمون بمون ظرفا رو هم حتما قبل خواب بشور
یوبین سری تکان داد و دوباره محو پرونده ی رو به رویش شد
****
روپوش سفید رنگش را پوشید و عینکش را به چشمش زد که صدای فریاد از بیرون بلند شد
مطمئن بود که ییبو است ،بسرعت از در اتاق خارج شد و بسمت اتاق ییبو دوید
سه پرستار قوی هیکل جلویش بودند با صدای بلندی گفت:اینجا چخبره
وقتی مرد ها از سر راهش کنار رفتند چشمش به پسرک لاغر اندام افتاد پسرک در حالی که در خودش جمع شده بود گلی که در گلدان قرار داشت را در میان دستانش میفشرد ،جان رو به رویش زانو زد و سرش را بسمت مردها برگرداند و با آرامش پرسید:چیشده
یکی از پرستاران پاسخ داد:دکتر اون میخواد گل و نگهداره ولی میدونید که چقدر خطرناکه حالا هرکاری میکنیم گل و بهمون نمیده

جان بسمت ییبو برگشت و دستش را بسمت دست ییبو برد ،ییبو بلافاصله مچ جان را چنگ زد و با چشمانی اشکی به او زل زد و گفت:دکتر شیائو ،خواهش میکنم ،نذار اونو ببرن ،اون بدون من میمیره ،قول میدم...قول میدم اذیت نکنم ،دیگه داد نمیزنم ،فقط بزار بمونه

جان به چشمان مظلوم پسرک زل زد ،خلاف قانون بود و برای بیمارانی همچون ییبو بسیار خطرناک بود اما چیزی در چشمان پسر او را نرم میکرد ،بسمت پرستار ها برگشت و گفت:با مسئولیت من بذارید بمونه

پرستار ها نگاه متعجبی بهم انداختند و پس از سر تکان دادن از اتاق خارج شدند،دکتر شیائو فداکاری و کنار گذاشتن قانون را بلد نبود،همه میدانستند او در حالی که بسیار مسئولیت پذیر و باهوش بود اما بسیار خودخواه و متکبر بود ،پزشک خوبی بود اما منافعش همیشه اولویت داشت ،اینکه اجازه ی چنین کاری را بدهد از او بعید بود آنهم با مسئولیت خودش...

Patient Of the Bed Number 85حيث تعيش القصص. اكتشف الآن