"چپتر یازدهم"

105 25 10
                                    

جان نگاه متعجبی به یوبین کرد ، حالا که او میخواست جوری رفتار کند که انگار اتفاقی نیوفتاده جان هم با کمال میل قبول میکرد
با همان حالت متعجب گفت: خجالت نمیکشی میای تو خونه من تازه دستورم میدی؟
یوبین لبخند دندان نمایی زد و قهوه ی روی میز را برداشت و قبل خوردنش «نه» بلندی گفت

..........................................
اگر او میفهمید که چه اتفاقاتی افتاده توانایی خراب کردن تمام پکن را بر سر شیائوجان داشت.
طبق معمول لباس مشکی براقی پوشیده بود و کت مشکی رنگش را در دست داشت.
ییبو نگاهی به کفش های هایکوان کرد و لعنتی فرستاد
الان خانه پر از میکروب و کثیفی میشد.
سعی کرد لبخند لرزانش را حفظ کند
هایکوان به محض ورود کمی بو کشید و اخم کرد
ییبو با لبخند مصنوعیش گفت: خوش اومدی کوان گا
هایکوان بدون دراوردن کفشش و تعویض ان با دمپایی وارد شد و لبخند ترسناکی زد
با همان حالت بسمت ییبو رفت تا او را در آغوش بگیرد و ییبو ناخوداگاه خودش را جمع کرد
هایکوان بلافاصله کتش را گوشه ی خانه پرتاب کرد و گفت: تو چیکار کردی ییبو؟
لی‌آن وارد شد و به محض دیدن هایکوان با آن حالت عصبی صلیبی روی بدنش کشید
ییبو نیشخندی زد
هایکوان عقب رفت و شروع به قدم زدن داخل سالن خانه کرد
دستانش را به کمرش زده بود و نفس های عمیق میکشید و نگاه ییبو تنها قفل کفشهای مشکی ای بود که کف خانه را کثیف میکرد
چند قدمی راه رفت انگار چیزی راه نفسش را بسته بود، دوباره سمت لی‌آن برگشت و با حرص گفت: انقدر خودشو میخارونه تا تمام پوستش زخم بشه
هایکوان بسمت ییبو برگشت و با فریاد گفت: میدونی چیه ، باید همون روزی که رفتم سراغش بجای شکوندن دستش گردنشو میشکوندم که الان تورو اینشکلی نبینم
سوییچش را از روی زمین چنگ زد و گفت : هنوز دیر نشده همین الانم میتونم گردنشو بشکنم
ییبو اما کم کم لرزش را در پایش حس میکرد ، روی مبل افتاد و لی‌آن بسمتش دوید
هایکوان با دیدن حرکت لی‌آن بسمت ییبو برگشت
با دیدن رنگ پریده و لرزش دستان ییبو تمام خشمش را در مشتش جمع کرد و محکم به در خانه کوبید
درب چوبی ترک برداشت و مشت هایکوان زخمی شد
سوییچ را گوشه ای پرت کرد و بسمت ییبو قدم برداشت و رو به رویش زانو زد و تلاش کرد که بدنش به بدن ییبو برخورد نکند
کاملا فراموش کرده بود که ییبوی کوچکش بعد از هر حمله کاملا حساس میشد ، وسواسش اود میکرد و هر تنش عصبی دیگر به حال بدش می افزود
و تنها کسی که باعث حمله ی عصبی ییبو میشد شیائوجان لعنتی بود
سعی کرد خودش را آرام کند
ییبو با غم گفت: گاگا من همش اذیتت میکنم، من باعث عذابتم ، همه رو اذیت میکنم
هایکوان لبخندی زد : اینطوری نیست دی دی تو تنها کسی هستی که من دارم، من فقط نگرانت شدم ، اشکالی نداره اشتباه از من بود یکم خسته بودم عصبی شدم ، ببین الان حالم خوبه ، تو مقصر نیستی
لی‌آن قرص را کف دست ییبو انداخت
ییبو به لبخند هایکوان نگاه کرد : راست میگی؟
هایکوان سری تکان داد : قرصتو بخور بعد بیا بهت نشون بدم از ژاپن برات چی اوردم
ییبو لبخندی زد و قرص را با یک لیوان اب خورد
هایکوان همانطور که بسمت کتش میرفت تنها زیر لب گفت«یه روز میکشمش»

Patient Of the Bed Number 85Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang