"چپتر بیست‌ونهم"

132 35 11
                                    

بیمار تخت شماره ۸۵
August 01, 2023
اگر هدف از زندگی زجر کشیدنه پس چه نیازی به تناسخ هست؟ من در جستجوی هدف و مفهوم زندگیم، اما اخرش تنها چیزی که میفهمم پوچی مطلقه ، چرا وجود داریم وچرا به وجود میایم اگر قراره که تو تاریکی زندگی کنیم؟ اگر قراره فریاد بزنیم و شنیده نشه! یه عده میگن هر تناسخ باعث رشد روح و کمال میشه اما در اخر من باز هم سیاهی و تاریکی دیدم

زندگی برای من هیچ تعریفی نداره من باور دارم که افریده شدنم مفهومی نداشته، اگر قراره تا اخر عمر زجر بکشم و توی تنهایی خودم از شدت درد به خودم بپیچم پس چه دلیلی وجود داره که به خودم و نفس هام پایان ندم؟ هر کس یه پایانی داره! من بازیچه ی دست زندگی شدم و حالا میخوام که اون بازیچه ی دست من باشه، شروعش و ادامه اش تحت اختیار و خواست من نبود اما پایانش دست منه، یه مرده از مرگ نمیترسه، برای اخرین بار بسمتت قدم برمیدارم، نقطه ی پایان من تویی! این اخرین دیدار ماست بیا زیبا رقمش بزنیم

***

چمدانش را کف پذیرایی انداخت و سرش را میان دستانش گرفت ، میگرنش دوباره در حال عذاب دادنش بود ، موبایل را از حالت پرواز خارج کرد که متوجه تماس های یوبین شد، تماس را با تنها دوستش برقرار کرد و صدا را روی اسپیکر گذاشت و در حالی که رو مبل دراز میکشید به صدای بوق های انتظار گوش داد ، پس از چند لحظه یوبین با صدای شادی گفت: برگشتی چین؟

جان لبخند کوچکی زد: اره تازه رسیدم خونه

یوبین کلمه ای کره ای به فردی که احتمالا در نزدیکیش بود گفت و سپس خطاب به جان گفت: امروز چیزایی که برام خریده بودی اومد ، واقعا عاشقشون شدم خیلی قشنگن

جان تمام چیزهایی که از ایتالیا برای او خریده بود را به کره فرستاده بود : در برابر کارایی که تو برام کردی این چیزا هیچه

صدای یوبین جدی شد: اوضاع چطوره

جان نفس عمیقی کشید، دیگر نمیخواست یوبین را وارد مشکلات خودش کند پس با تلاش فراوان صدایش را شاد کرد: همه چی عالیه ، واقعا سفر تاثیر گذاری بود، سایمون خیلی کمک کرد و الان حالم بهتره

یوبین چند ثانیه مکث کرد و نامطمئن گفت: مطمئنی؟ اگر لازمه برگردم چین

جان با حالتی متعجب گفت: چرا برگردی؟ مگه دیوونه شدی من حالم خوبه واقعا حالم خوبه

یوبین با جدیت گفت: خوبه که حالت بهتره

و بعد ادامه داد: جان من یکم سرم شلوغه ممکنه تا دو هفته آینده بهت زنگ نزنم ولی...

کمی مکث کرد و با ذوق گفت: احتمالا بعدش برای یکی دو هفته بیام چین، اماده ی ورود باشکوه من باش

جان لبخند محزونی زد: باشه منتظرتم پس

یوبین جمله ای به زبان کره ای به فردی گفت و سپس با حواسپرتی جان را مخاطب قرار داد: جان من برم کاری نداری؟

Patient Of the Bed Number 85Donde viven las historias. Descúbrelo ahora