Pilot

97 28 0
                                    

Author: ارسالی
•T.me/kaisooficology

خودش رو به شوفاژ چسبونده بود و به گذر عقربه های ساعت مچیش روی زمین نگاه میکرد.
از بستن ساعت به مچ دست خوشش نمیومد ، همیشه از روی گوشی ساعت رو چک میکرد.
ولی این روزا بی‌حوصله تر از اون بود که برای چک کردن زمان، گوشیش رو روشن کنه، وقتی قرار نبود ازش هیچ پیامی بیاد گوشی واقعا فایده مفیدی نداشت!
پس از توی کمد ساعت قرمزِ رنگ و رو رفته دوران راهنماییش رو درآورده بود و براش یه باتری نو خریده بود تا کار کنه.
کتاب و جزوه های ریاضیش جلوش پخش بودند
و حتی حوصله نمیکرد دوتا فصل باقی مونده از کوییز ریاضی فرداش رو بخونه،
همه جا ساکت بود...لامپ کل خونه غیر از اتاقی که توش نشسته بود خاموش بود...
اتاق...اتاقشون!
اتاقی که تقریبا یک هفته خالی بود...از هر حسی...
صدای تیک تیک آروم ساعت کوچیک به گوشش می‌خورد.
جواب همه سوالاش با یه اشتباه کوچیک مثل ، جا به جا گذاشتن یه منفی! نگرفتن یک جزر و حتی به توان نرسوندن یک ایکس بی‌مصرف ، غلط در میومدند و این باعث می‌شد میلش به بیشتر حل کردن اون مسئله ها کمتر بشه...
دستاش رو از دور زانو های خم شده تو شکمش باز کرد و موهاش رو بهم ریخت
+تو گفتی یک هفته بیشتر نمیشه پس کجایی...خونه بدون تو برام هیچ حس امنیتی نداره...
قطره اشکی از چشم چپش روی لپش چکید و راه بقیه اشک هارو به صورتش باز کرد
در جا پاشد و اشکاش با دیدن مرد جذاب و قد بلندش بیشتر بیرون ریختند.
-چرا؟
-عزیزم مگه میرم گردش که برم دور دور از این شهر به اون شهر دارم کار میکنم! خوبه خودت داری مهمانداری میخونی و میدونی خلبانی چجور شغلیه!
کیونگسو بینیش رو بالا کشید
+آره میدونم
جونگین لبخندی زد و کلاه خلبانیش رو روی سر کیونگسو گذاشت
-وقتی دَرست تمام شد ، توی همه سفرام به عنوان مهماندار با خودم میبرم
+معلومه که باید ببری! فقط جرعت داری نبر تا با ماهیتابه عزیزم کبابت کنم!
-میخوام برم حمام...باهام میای؟

Kaisoo ImagineDonde viven las historias. Descúbrelo ahora