•Author: Naj
•T.me/Kaisooficology1."سالاد"
کیونگسو عصبی از سفارش های زیاد، متوجه درخواست دیدار سرآشپز نمیشد! چندبار گفته بود که الان سرش شلوغه و نمیتونه بیاد اما این مشتری میزشماره۴ سرسخت تر از این حرفا بود. محکم پیشبندش رو درآورد و روی میز پرت کرد و قبل از خارج شدن از در و روبه رویی با سالن مشتری ها، نفس عمیقی کشید و سعی کرد کاملا به اعصابش مسلط باشه و جای اون اخم سنگین یک لبخند ملیح رو مهمون صورتش کنه.
از در بیرون رفت و نزدیک میز شماره ۴ بچه ای شیطون حواسش رو پرت کرد و از کنارش با دو عبور کرد و این کیونگسو بود که پیشخدمت رو ندید و ظرف سالاد روی مشتری میز شماره ۶خالی شد و مشتری میز شماره ۴ کاملا فراموش شد.2."سلام"
دستپاچه سریع جلوی مشتری نشست و میخواست کمک کنه تا سالاد ریخته شده روی لباسش رو پاک کنه که مشتری دستش رو گرفت و اون رو بلند کرد.
-بلندشید سرآشپز، مشکلی نداره
کیونگسو از اخلاق خوب رفتار با درک مشتری چنان شوکه و دستپاچه شده بود که بی مقدمه فقط یک کلمه گفت:
-سلام3."سفر"
مشتری هرکاری کرد نتونست خنده ی خودش رو کنترل کنه و کیونگسوی دستپاچه تصمیم گرفت دیگه چیزی نگه تا دوباره خراب کاری نکنه برای همین در سکوت به مشتری خیره شد.
مشتری میز شماره ۶ ازجا بلند شد چند کاهوی مانده روی لباسش رو تکوند و دستش رو به سمت سرآشپز گرفت.
-کیم جونگین هستم، خیلی خوشحال شدم که تونستم شخصا صاحب همچین هنری رو ملاقات کنم، هرچند ملاقات اولمون آنچنان خوب نبود.
-دو... دوکیونگسو هستم به خاطر اتفاق پیش اومده واقعا معذرت میخوام. میشه بگید چطور براتون جبران کنم؟
جونگین که بعد از مدت ها بالاخره تونسته بود توجه اون سرآشپز کیوت رو جلب کنه، فرصت رو غنیمت دونست.
-با یک سفر یک روزه چطوره؟4."سلامتی"
کیونگسو با تعجب چندبار صورت جونگین رو بررسی کرد تا مطمئن بشه اون بوده که همچین درخواستی کرده، آخه چطور میشه توی ملاقات اول از یکی بخوای که باهاش بری سفر؟ کاپلی چیزی بودن مگه؟ اونا حتی دوتا دوست صمیمی که نه حتی دوست ساده هم نبودند.
اون کیونگسوی دستپاچه جاش رو با کیونگسوی جدی عوض کرد و محکم جواب جناب مشتری رو داد.
-متاسفم جناب، در این مورد فقط میتونم براتون سفری پراز سلامتی و حس خوب رو آرزو کنم.
و از اونجا رفت و جونگین رو با لبخندی که روی صورتش خشکیده بود، تنها گذاشت.5."سرسبزی"
تقریبا ۲سال از اون اتفاق گذشته بود و جونگین داشت گل های توی تراس رو آب میداد، این گل هارو خیلی دوست داشت چون سرسبزی اون ها جونگین رو یاد لبخندهای اون سرآشپز جدی مینداخت و اون خاطره ای که با ظرف سالاد داشتن.
واقعا چه فکری کرده بود که توی ملاقات اول کیونگسو رو به سفر دعوت کرده بود؟
با یادآوری اون جمله و اون شب بلند خندید که دست هایی از پشت به دور کمرش پیچیده شد.
-به چی اینطور میخندی کیم جونگین شی؟
-به شبی که یک درخواست احمقانه از یه سرآشپز کیوت و دستپاچه کردم.
-اون شب...
کیونگسو هم با یادآوری اون شب بلند خندید.
بعد از اون درخواست و رفتن کیونگسو، جونگین ناامید نشد و اونقدر جلوی در کارکنان رستوران منتظر شد تا سرآشپز کارش تموم شه و بیرون بیاد و با دیدنش به سمتش قدم تند کرد.
-کیونگسو
کیونگسو سرجاش ایستاد، این صدا براش آشنا بود ولی نمیشناخت برای همین چرخید تا اون شخص اصلی رو ببینه
-ببخشید درخواستم عجولانه و بد بود.خواهش میکنم یه فرصت بهم بده تا باهم یکم صحبت کنیم.
-از اون موقع تا الان اینجا ایستادی؟
جونگین سرش رو به معنای مثبت تکون داد.
-به خاطر من؟
دوباره سرش رو تکون داد.
-نمیتونی صحبت کنی؟
-میترسم باز گند بزنم
کیونگسو خنده اش گرفته بود ولی نمیتونست کار و انتظار این مرد رو نادیده بگیره پس اون شب تصمیم گرفت تا بهش فرصتی که میخواست رو بده.6."سوگند"
با بی قراری جایی که ایستاده بود، با پا روی زمین ضرب گرفته بود و نمیدونست چه کاری باید بکنه تا آروم بشه، توی این مدتی که باهم بودند، هرثانیه این اتفاق رو با خودش مرور میکرد ولی الان نمیدونست باید چه کار کنه که کیونگسو وارد شد و مسیری رو طی میکرد که با گل های صورتی و سفید تزئین شده بود. جونگین حتی نفس کشیدن رو از یاد برده بود و تمام سلول هاش تبدیل به چشم شده بود و این صحنه ی زیبا رو توی ذهن و قلبش ثبت میکرد.
-توهمیشه همینطوری بهم نگاه میکردی؟
-مگه چطوری نگاهت میکنم؟
-طوری که جز من هیچ موجودی توی دنیا وجود نداره.
-وقتی تو هستی، تمام وجودم فقط تورو میخواد برای همین چیزی جز تو رو نمیبینم.
کیونگسو خنده ی ریزی کرد، هنوزم به این ابراز احساسات جونگین عادت نکرده بود، هربار با شنیدنش پروانه ها از دلش پرواز میکردند و با پرواز بالهاشون باعث قلقلک دل کیونگسو میشدند.چندلحظه همه جا سکوت بود به جز جایی که دوستای جونگین و کیونگسو نشسته بودند و همه و به خصوص جونگین و کیونگسو منتظر پدر بودند تا برای همیشه عشقشون رو ابدی و با سوگند این پیوند رو مهر کنند.
-من کیم جونگین، تو را دو کیونگسو، بعنوان همسر خود، دوست ابدی، همراه وفادار و بعنوان عشقم از امروز به بعد انتخاب می کنم. در حضور خدا، فامیل و دوستانم ، سوگند رسمی خود را به تو پیشکش می کنم تا در بیماری و سلامتی، خوشی ها و ناخوشی ها، شادی ها و غم ها، بدون قید وشرط عاشق تو باشم، در مسیر رسیدن به اهدافت تو را یاری کنم، به تو احترام بگذارم، با تو بخندم و با تو گریه کنم، و تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم تو را عزیز بدارم.سوگندی که هردو خوردند و با بوسه ای که بین صدای تشویق و خوشحالی مهمان ها گم شد، این عشق رو در لیست ابدیت ثبت کردند.
7."سال نو مبارک"
بعد از یه مهمونی پرسر وصدا حالا هردو به خونه اومده بودند و هنوز لبخند به لب داشتند.
کیونگسو آروم به سمت تراس رفت و به آسمون شب و پر آرامش خیره شد و جونگین از پشت بغلش کرد و درگوشش زمزمه کرد:
-امروز رو نه تنها تو سند بلکه توی قلب و روحم ثبت کردم.
کیونگسو سرش رو به شونه ی جونگین تکیه داد.
-همیشه دوست دارم این آرامش رو درکنار تو تجربه کنم. توی طول روز اگه مشتری های زیاد داشته باشم، اگه خیلی خسته بشم، اگه دعوایی بشه و اگه کسی از کارم ناامید شد، میدونم درآخر تو هستی که بتونم اینطوری توی آغوشت به آرامش برسم.
کیونگسو توی بغل جونگین برگشت و صورتش رو قاب گرفت و یک بوسه ی پرحرارت رو زیر نور مهتاب و درکنار گلدون های زیباشون شروع کردند و پایان این بوسه درآوردن لباس و سکس پرحرارتی بود که امشب رو براشون خاص تر میکرد.
-هرسال این موقع میتونم بهت سال نو رو تبریک بگم.
-امروز که سال نو نیست!
-روزی که پیوندمون ساخته شد برای من همون روزیه که سال جدیدی در زندگیم ساخته شد، مثل تولدی دوباره، تو امروز سالم رو نو کردی کیونگسو.
-پس سال نو مبارک کیم جونگین.
و جونگین با بوسه ی آرومی که روی لبهای عشقش کاشت این تبریک کیوت رو پاسخ داد.
أنت تقرأ
Kaisoo Imagine
القصة القصيرةداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.