Author: Evil
•T.me/kaisooficology+عااا... بک دهنتو ببند کار دارم باید برم
_یا فاکینگسو الان داری منو از سرت باز میکنی؟؟!
+آه... اره میشه همچینم گفت بهش!
_یااا میدونی چقدر زحمت کشیدم تا...
وقتی چشمش به بیمار جدیدی افتاد که تازه به این بیمارستان منحوس منتقل شده بود دیگه چیزی از حرفای بک رو نشنید، انگار تمام توجهش شده بود چشم، چقدر جذاب بود...
صدای سرپرستار اونو به خودش اورد:
_انگار انتقالی جدید نظرتونو جلب کرده دکتر دو!
شاید بهتر باشه پروندشو مطالعه کنید
و پرونده رو سمت کیونگ گرفت؛
+ممنون اقای جانگ... بیمار اتاق ۱۱۴ چک شده وضعیتش نرماله در حال حاضر اگه نیاز بود بازم ارامبخش تزریق کنید.
و حین دور شدن از سرپرستار صداشو شنید:
_حتما دکتر!
*چند هفته بعد*
خب اینجا چی داریم..؟
کیم جونگین
متولد 1994
سوابق : پرخاش، اقدام به خودکشی، تهدید به قتل، اقدام به قتل
+ولی میتونم مطمئن بشم!؟ از وقتی که اومده خیلی ارومه!
.......
+خانم پارک مشکلی نیست... بیمار تو عادی ترین حالت ممکن خودش قرار داره!
+ اقای کیم... حالت این روزا چطوره؟
+ سوالم بی جواب موند جونگین!
پسر روی تخت پوزخندی زد:
_ چند ماهی میشد کسی حالمو نپرسیده بود... تنها کاری که میکنن فقط تزریق ارامبخشه!
+میدونم، سخته شرایط برات... خب... نظرت چیه درستش کنیم؟
پوزخند جونگین رو فاکتور گرفت:
_درست شدنی هم هست مگه؟ وقتی همه منو یه روانی و قاتل میبینند؟!
بی توجه به حرفای جونگین نظرات خودشو بیان کرد:
+خب مرحله اول باید خلاف اینارو ثابت کنیم
مرحله اولو که انجام بدیم مراحل بعد خودشون اوکی میشن!
_من نمیخوام ثابت کنم که یه روانی و قاتل نیستم اینجوری بودنو دوست دارم... گاهی نزدیک بودن به آدما ترسناکتر از ارامبخش و تیمارستانه!
+اوم خب... تو...
میون حرفش پرید
_اگه اومدی چرت و پرت بگی گمشو بیرون!
اینبار داد کشید:
و عصبی از جا بلند شد:
_چرا گم نمیشین برین از زندگیم هان؟؟؟ چه گناهی کردم که بخاطر ارث و میراث باید برچسب قاتل روانی بچسبونند بهم و بندازنم تیمارستان؟؟؟
+آروم باش پسر چ...
چشمهای کیونگ روی اسلحه ای خشک شد که به وسیله دست پسر هر ثانیه بالاتر میومد، هیچ ایده ای نداشت که یه بیمار چطور میتونه اون رو همراه خودش داشته باشه! شاید همونطور که جونگین میگفت، کسی بود که میخواست مطمئن شه اون حتما به زندان میافته
دستهاشو اروم از پایین به بالا روی جیب های لباسش کشید تا بلکه وسیله ای برای دفاع داشته باشه... اما تنها چیزی که تونست حس کنه گوشی پزشکی بود ک چند دقیقه پیش برای اذیت کردن اقای پارک گردنش انداخته بود...
+حلش میکنیم جونگین اروم باش کمکت میکنم از اینجا خلاص شی...
حین حرف زدن اروم به کای نزدیک میشد؛
_نمیخوام!!! به کمک کسی نیاز ندارم فقط گمشووو
ضربه هایی که به در میخورد و صداهایی که از بیرون به گوش میرسید نشون میداد جو بیرون از اتاق هم بخاطر سر و صداها متشنج شده
_دروغ میگی تو هم مثل همونایی! فقط دور شو ازم!!!!
گوشی رو بالا برد و روی سر کای گذاشت و به ارومی گفت
+میبینی جونگین... مغزت داره بهم میگه ازم دور شو... متنفرم ازت... گمشو...
به چشمای سرد و کنجکاو پسر نگاهی انداخت و ادامه داد :
میبینی؟ قلبت به این باور داره که اگه کسی مراقبش باشه دیگه نیاز به دستور غلط مغز نداره! اون فقط یه نگهبان میخواد تا ازش مراقبت کنه!
+من همینجام جونگین!
YOU ARE READING
Kaisoo Imagine
Short Storyداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.