Author: Evil
T.me/kaisooficologyبه انعکاس شکسته ی روح و جسم خودش توی آینه رو به روش چشم دوخته بود.
به یاد نداشت چند روزه توی این عمارت مجلل که براش حکم قتلگاه رو داشت زندانی شده بود شاید هم چند ماه بود؟؟ نمیدونست، فردای شبی که فهمید به جای فاصله گرفتن از اون مافیای کثیف با اعتماد و احتیاج بیجا بهشون پناه برده، کل گروه بهم ریخت و کای به سرعت با یه پرواز خودش رو به روسیه رسونده بود و 18 ساعت بعد با خبری دیگه کل کاخ دگرگون شد، چه خبری؟؟ اوه بیخیال به هرحال که کای توی مغز کیونگ مرده بود، چه فرقی میکرد چه اتفاقی افتاده، مرده و زنده بودنش فرقی به حال کیونگ نداشت. از کای متنفر بود بخاطر بازیچه کردنش، حداقل میخواست این رو باور کنه،
ازدواج کرده بود که بدهیش رو پرداخت کنه ولی با اتفاق ناگهانی که کای درگیرش شده بود حالا به عنوان یه خدمتکار اونجا کار میکرد.با هیاهویی که از سالن بزرگ عمارت به گوش میرسید با خستگی از اتاق خارج و خودش رو به سالن رسوند از پچ پچ ها و نگاه خیره خدمتکارها فهمید که بلاخره اتفاق افتاده، قرار بود با حضور دوباره ی اون فرد چطور کنار بیاد؟؟
چرا همه چیز هر روز به کامش تلخ تر از قبل میشد؟
چشم به در بزرگ عمارت و ورود اون دو دوخت
بعد از 5 ماه چیو میخواست با برگشتش ثابت کنه؟ میخواست حقیر بودن سو رو ثابت کنه، آره!به دستهایی که دور تن منفور زن پیچیده شده بود زل زد سپس سری پایین انداخت و زیر لب نالید.
+آه... کیونگسو... چی شد که با خودت فکر کردی کائنات اون رو فرستادن تا فرشتهی نجاتت بشه؟ چرا باید اون فرد کای میبود؟ مهره اصلی باند؟با سکوت یکباره سالن به خودش اومد همونطور سر به زیر افتاده چشم چرخوند و زیر چشمی نگاهی به اطراف انداخت با فهمیدن اینکه همه به اون چشم دوخته بودن قالب تهی کرد.
با توی دید قرار گرفتن جفت کفش که از تمیزی برق میزد نفس در سینهاش حبس و ضربان قلبش کند شد، به ارومی سر بلند کرد و چشمهاش به مردمک تیره و تار مرد رو به روش گره خورد
مرد پوزخند تلخ و ترسناکی زد و خودشو نزدیک تر کرد و توی گوش پسر زمزمه کرد.
_فکر میکنی میتونی با توالت سابی بدهیت رو صاف کنی کوچولو؟تا کِی میخواست در برابرش سکوت کنه؟ اون حتی این رو هم نمیدونست
نفسی گرفت و به خودش مسلط شد.
+ این کارو... ترجیح میدم به زیر خواب بودن تو!پوزخند مرد غلیظ تر شد.
_ و کی تضمین میکنه که تو اینکار رو نخواهی کرد؟؟
+ تو... تو... یه شیطان مجسمی کیم کای!!
_بیخیال، یادت نرفته که همسر همین شیطان مجسمی که داری میگی؟؟!×کای؟؟
با شنیدن صدای اون زن منفورتر از خودش قدمی از پسر فاصله گرفت.
چشمهاش به زنی که هیکل تراشیدش قطعا کار یه جراح ماهر بود چشم دوخت که کای گفت:
_ چیزی شده؟
YOU ARE READING
Kaisoo Imagine
Short Storyداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.