Revenge

25 13 2
                                    

𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: Naj

𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: Naj

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مرد خسته و زخمی از جنگی نابرابر به سمت خونه می‌رفت که با درد بدی که توی پهلوش حس کرد، اسب رو نگه داشت و گوشه‌ای از جاده ایستاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مرد خسته و زخمی از جنگی نابرابر به سمت خونه می‌رفت که با درد بدی که توی پهلوش حس کرد، اسب رو نگه داشت و گوشه‌ای از جاده ایستاد.
هوای سرد و برفی که شدت ‌می‌گرفت، اوضاعش رو بدتر کرده بود، خواست به شاخه‌ای تکیه کنه و از جا بلند شه که شاخه شکست و به پایین دره‌ای نامعلوم پرت شد.
درد تک‌تک اعضای بدنش، به سوزش زخمی که داشت اضافه شده و بیدار موندن رو براش شبیه به یک رویا کرده بود.

-تکون نخور مرد جنگجو!
-آه..‌. من... دارم... میمیرم.

کشاورز وسایلی که به همراه داشت رو روی زمین گذاشت و سعی کرد با کمک خود مرد، اون رو بلند کنه و به سمت کلبه‌ی خودش ببره.

-سنگینی، کمکم کن تا زودتر بتونم زخم‌هات رو نگاه کنم.
-بذار... توی... آرامش بمیرم.

سرش رو متاسف تکون داد و با تمام قدرتی که داشت اون مرد رو به سختی به کلبه رسوند، چند هیزم بیشتر توی شومینه انداخت و یک سیب زمینی به دیگ بالای اجاق اضافه کرد.

-هووف همه‌جا واقعا سرد بود.
مرد داشت بیهوش میشد که کشاورز، ضربه‌ی محکمی به صورتش کوبید.
انگار لحظه‌های آخری بود که سپری می‌کرد.
-بعدا بهت میگم جنگجو.
ساعت‌ها تمام تلاشش رو کرد، زخم‌های عمیقش رو بخیه زد و سطحی‌ها رو بعداز شست‌شو پانسمان کرد‌. قرار بود با کیم جونگین ملاقاتی داشته باشه اما نمی‌دونست به همین زودی‌ها اتفاق میافته‌.
-از درد بیهوش شدی، صبح بیدار میشی. تو من رو بهتر از خودم میشناسی جونگین، من کیونگسوام، کسی که به‌خاطر خیانت وزیر، علاوه‌بر تمام خانواده‌‌ی اون حرومی، تمام افراد روستاش روهم قتل‌عام کردی. من اون روز وسط جنگل به دنبال هیزم بودم، غافل از اینکه تمام روستام تبدیل به هیزم بزرگی برای آتش‌بازی پادشاه شده بود.
-چرا خوبت کردم؟ چون این زخم‌ها برای مرگت کمه، تو باید زجر بکشی، به تعداد جیغ‌هایی که خانواده‌ی بی‌گناهم توی اون آتش کشیدند، باید درد رو تحمل کنی.

چند قدم به سمت شومینه رفت و انعکاس شعله‌های آتش در چشم‌های بزرگش کاملا پیدا بود.
-گفتی ازت چی می‌خوام مگه نه؟ شنیدم خانواده‌ات رو خیلی دوست داری و به تازگی همسرت رو از دست دادی، حیف شد... دیر رسیدم و کسی دیگه، اون رو کشت ولی هنوز دنبال پسرت میگردی، درسته؟

-می‌خوام آرزو کنی هر لحظه بمیری و این کار رو باخبر مرگ پسرت شروع می‌کنیم جنگجو.
آروم خندید و غافل از اینکه جنگجو، نصفه و نیمه بین خواب و بیداری، اسم پسرش رو از زبون اون کشاورز شنیده بود. این انتقامی بود که کیونگسو برای جونگین، جنگجوی مورد اعتماد پادشاه تدارک دیده بود.

-----
لایک و کامنت یادتون نره ^_^

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 07 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Kaisoo ImagineWhere stories live. Discover now