Author: Naj
•T.me/kaisooficology-کای گوش بده ببین چی میگم
+چیشده کیونگ؟ بازم مشکلی پیش اومده؟
-نه باید برگردیم من دیگه نمیتونم اینجا باشم این همش نتیجه ی کاراییه که با دخترا کردیم
+بس کن کیونگ ما برمیگردیم میدونی که اون دستگاه لعنتی خراب شد و درست کردنش یکم زمان میبره
-آره میدونم ولی کای تو خدای تکنولوژی هستی و میتونی در عرض ۵ثانیه همه چیو درست کنی
+نه چیزی که نمیدونم از کدوم جهنمی وسط زندگیمون افتاد
"چند ماه قبل"
طبق نقشه ای که کای و کیونگسو کشیده بودند و دستگاهی که درست کرده بودن هر دختری که دامن پوشیده، پاشو از در کلاس رد میکرد، بادی از لوله ها خارج میشد که باعث به هوا رفتن دامنا و دید زدن پسرا میشد. صدای جیغ و حرارت خجالت دخترا و سوت زدن و هورای پسرا بدجوری کلاس رو بهم ریخته بود تا اونجایی که پروفسور سم وارد کلاس شد.
-یکی بهم بگه اینجا چه خبره؟
سکوت کل کلاس رو گرفته بود چون کسی نمیخواست جو دوستانشون رو با لو دادن همدیگه خراب کنن و طبق معمول وقتی کیونگسو حوصله ی کلاسی رو نداشت داوطلب ماجرا میشد.
-ببخشید استاد میخواستم دستگاه جدیدمو امتحان کنم
+آقای دو این دانشگاه تحمل مسخره بازی شمارو نداره
-باشه استاد من از کلاس میرم فقط اخراجم نکنید، میدونید که از دست دادن کلاس شما خودش بزرگترین تنبیه حساب میشه
همیشه بلد بود چطوری اطرافیانش رو توی حصار کلمات نگهداره تا براش سودمند باشه
پروفسور سری تکون داد و به نظر خودش تنبیه دانشجو رو انجام داده بود ولی دقیقا چیزی بود که کیونگسو میخواست بدست بیاره
روبه کای با اشاره به جای همیشگی کلاس رو ترک کرد.
کای همیشه با قد بلند و هیکل رو فرمش و کیونگسو با چهره معصوم و زبون چربش دخترا رو دورخودش جذب میکرد. از نظر کیونگسو اون دوتا به تنهایی قادر بودن تا مثل اون انیمه ای که دیده بود کلوپ مهمانداری خودشون رو راه بندازن و با سرویس دادن به دخترا حسابی پول به جیب بزنن ولی کای میگفت میتونند فیگور بچه های هنر بشند و با به نمایش گذاشتن بدناشون، شب رو تنهایی نگذرونند و این حرفش ناخودآگاه باعث عصبانیت کیونگسو میشد چون قرارنبود هیچ وقت دوست پسرشو اونم توی تخت با کسی شریک بشه..
+منتظر کسی هستی خوشگله؟
کای نزدیک دوست پسرش نشست و دستش رو از پشت گردنش رد کرد و اونو به آغوش کشید
+کوچولوی خواستنی
کای دستشو به زیر چونه کیونگسو رسوند لبهاش رو نزدیک لبهای شیرین کیونگسو برد
-سرجات وایسا، تو بازداشتی، اوه سهون راه فراری نداری.. دستاتو ببر بالا ...
-هی.. هی داری چیکار میکنی؟
صداها از اونور دیوار مماس به کوچه میومد و باعث شده بود تا کای بوسه اش رو نیمه کاره رها کنه و هردو کنجکاوانه منتظر ادامه بحث گوش تیز کنند که به صورت خیلی ناگهانی جسم دایره مانندی که نورهای روش درحال چشمک زدن بودن بینشون افتاد و اون هارو وارد دنیایی کرد که اصلا انتظارش رو نداشتند.
کای با سردرد بدی چشم هاشو باز کرد و سرجاش نشست، دستای ظریف پاهای کشیده ی ظریف و شیو شده، سینه های بزرگ ...چی؟... یکبار دیگه دستشو به سینه اش برد و وقتی سرشو خم کرد موهاش جلوی صورتشو گرفت
+چه بلایی سرم اومده؟ کیونگسو کجاست؟
کیونگسو با صدای جیغ بلندی از دستشویی خارج شد و هردو با شوک به هم برای چند دقیقه خیره شدند که کای به حرف اومد
+کیونگسو خودتی؟
+من نمیدونم..اصلا خودمون کجاییم؟ چرا دختر شدیم؟ و چرا من انقدر دوستدارم تمام بدنتو دید بزنم؟ من گرایشی به دخترا ندارم پس چرا؟
-چون تو کای نیستی و بدنی که گرفتی مثل اینکه لزبین بوده
-کای الان وقتش نیست
+ممکنه چند لحظه دیگه این فرصت رو از دست بدیم، پس بیخیال همه چی بیا اینجا لیدی دو
کیونگسو میدونست هیچ وقت حریف این روی کای نمیشه چه پسر باشن چه دختر کای جذبه ای داره که اونو همیشه رام خودش میکنه
مهم نیست کجان یا چه جنسیتی دارن مهم اینه که الان میخواد با دوست پسری که حالا دوست دخترش شده حسابی خوش بگذرونه و به قول کای وقت بعدیشون رو برای فهمیدن میذارن و الان فقط وقت لذت بردن و لذت بخشیدنه
آروم روی تخت رفت و با درآوردن کت مشکیش نزدیک کای شد و لباشون رو مهمون بوسه ای کرد که توی دانشگاه نیمه کاره مونده بود
"زمان حال"
کیونگسو خسته و عصبانی از موقعیت فعلی طول و عرض اتاق رو با قدم هاش متر میکرد و زیرلب به مسبب این اتفاق فحش میداد ... مسبب..اتفاق..اونی که پرت کرد..
+چی میگی کیونگسو بعدم لازم به فریاد نیست! اینی که گفتی کیه؟
-همون که دنبالش بودن و بعد این دستگاه پرت شد تو بغلمون
+و متاسفانه وقتی بعد از اون حالی که بردیم از ساختمون بیرون اومدیم از جیبت افتاد و بلافاصله ماشین از روش رد شد
-درسته
+خب
-خب؟ مرتیکه ی دیک هد اون مغزتو بکار بگیر اگه ما اومدیم تو دنیایی ک به کای و دی او میشناسنمون باید اوه سهونم اینجا باشه.. اون میتونه کمکون کنه که برگردیم
-از تو شورت منیجرت، اینجا تکنولوژیش پیشرفته تر از خودمونه و جالبش اینجاست انگار با تمام حافظه ای که با این دنیا چطور باید برخورد کرد یا اصلا چه شغلی داریم و خونمون کجاست؟ به اینجا منتقل شدیم
+ولی شغل جالبی داریم، مدلینگ یه مجله معروف لزبین
+اگه شماره ای به اسمش ثبت شده باشه
هنوز بعد از گذشت چندماه براشون جا نیافتاده بود که الان کجا هستند یا چه بلایی سر بدن های خودشون اومده و فرضیه اینکه دارن توی آینده زندگی میکنن با بودن در ورژن دخترونه ی خودشون کاملا رد شده بود
+کیونگ اینا فکر کنم ۱۰نفری بشن و ما تصویر اون شخص رو ندیدیم
-فقط راهش اینه که دستگاه رو نشونشون بدیم و اگه شناخت یعنی خودشه
+نمیخوام انرژی منفی باشم ولی اون سهونی که این دستش بوده ممکنه اینجا این اطلاعات رو نداشته باشه همونطور که ما هیچیمون یکی نیست جز اسممون
کای سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد، کاریه که شده بود و اونا تا ابد نمیتونستن با این بدناشون باشن یا سکس کنند
اون دلش بدجوری برای بودنش تو بدن کیونگسو تنگ شده بود
دلش برای دوستای خل و چلش تنگ شده بود
+اگه تو کنارم نبودی تا الان دیونه میشدم
-کای
+آخه گفتی هرجا
از لیستی که دراورده بودن تا الان ۳نفر رو دیدن ولی هیچ کدومشون هیچ واکنشی به دستگاه نداشتن
-کای میخوای برگردیم؟ حس میکنم خسته شدم
+منیجرا رو فقط امروز تونستیم بپیچونیم
-راست میگی اینهمه لباسی که برای نشناختنمونم پوشیدیم بدتره
+میخوای دنیای این کای و کیونگسو رو به فنا بدیم؟ مثلا بگن این دوتا سرقرارن
-به حد کافی فن فیکاشون هست و سوژه ی داستان بعدی میشه قرار امروزمون
کیونگسو خودش رو به نشنیدن زد و به راهش ادامه داد و کای با اینکه به جوابش رسیده بود دلش میخواست بازم اونو اذیت کنه ولی فعلا وقت نداشتن و الان روبه روی خونه ی نفر ۴ام از لیست ایستاده بودن.
کیونگسو زنگ رو زد و خودش رو مقابل صفحه ی دیجیتال باز شده معرفی کرد و به عنوان مدل معروف شناسایی شد و کای هم به همین ترتیب شناخته و بعد اجازه ی ورود صادر شد.
هردو سردرگم بودن چون اونجا برخلاف ظاهر شیکش اصلا مرتب نبود و باید مراقب میبودن موقع راه رفتن پاشون روی وسیله ای نره که صدایی توجهشون رو جلب کرد
-دوتا معدل معروف توی خونه ی من چیکار دارن؟
هردو محو ظاهر شلخته ی فرد روبه رو بودن لباسی که نیمش در شلوار و نیم دیگه اش بیرون بود و دکمه هاش بالاپایین و با عجله بسته شده بود و موهای ژولیده و بلند که تا پایین گردنش میرسید. کای سریع به خودش اومد و سعی کرد جواب این آدم شلخته رو بده
-خودم هستم و شما اینجا؟
+راستش ما اومدیم راجع به این سوال کنیم
با نشون دادن وسیله به سهون شاهد اول ترسیدنش و بعد هول شدنش بودن
-من چیزی نمیدونم
-کاملا پیداست که میدونی!ما چندماه اینجا آواره شدیم چون یه اوه سهون دیگه توی دنیای ما این رو پرت کرد سمتمون و ما الان اینجاییم سعی کردیم خودمون درستش کنیم و برگردیم ولی مثل اینکه پیشرفته تر از دنیای ماست برای همین تنها کسی که میتونه کمکمون کنه تویی اوه سهون
سهون کاملا گیج شده بود اون خواسته بود این دستگاه رو نابود کنه پس به دست سهون در یه دنیای دیگه سپرده بودش ولی الان دوباره این دستگاه برگشته بود کنار خودش اونم با این وضع
-این نباید اینجا باشه
-من اینو نبردم اونجا که دوباره برگرده
سهون کلافه دستی توی موهاش کرد چند دور اتاق رو رفت و برگشت تا شاید بتونه کمی فکرش رو متمرکز کنه
-به یه شرط کمکتون میکنم
+چه شرطی؟
-بعد از اینکه رفتین دنیای خودتون این دستگاه روهم نابود کنید، جا به جایی مولتی ورس به نظم جهان های موازی صدمه ای میزنه که ممکنه جبران ناپذیر باشه
+باشه مارو برگردون ما اینو تو هان غرق میکنیم
کای به کیونگسو سوالی نگاه کرد ولی کیونگسو عجیب توی فکر غرق شده بود و متوجه کای نشد
-من نمیتونم اینو نابود کنم مگرنه به جهان دیگه نمیرفتم تا اونجا رهاش کنم
-ما تو این دنیا دوتا مدل معروفیم و نمیتونیم هرثانیه و هرکجا که دلمون خواست راحت بریم پس این شماره ی منه بعد از درست شدن دستگاه خبرمون کن
سهون سرش رو به نشانه ی فهمیدن تکون داد و صفحه ی دیجیتالی که توش شماره ی کیونگسو نوشته بود رو در اطلاعات تماسش ذخیره کرد و اون صفحه رو بست و با دستگاه از اونجا به سمت اتاق کارش رفت.
-من اگه حتی یه روز به این فکر میکردم که مدل بشم الان به این نتیجه رسیدم که خیلی غلط میکردم
+کیونگسو حقیقتا این چه ژستایی بود که ازمون میخواستن؟ هنوز پاهام دردمیکنه انقدر گفتن بازش کن بزار روی سکو بزار روی تخت بزار روی صندلی بزار روی شونه ی اون پسره .. خب که چی؟ مگه ما پورن استاریم؟
-قابلیت کشش لباس رو میخواستن نشون بدن میدونی که لباس ورزشی تنت بود.
+چرا از اوه سهون خبری نیست؟
-فردا بازم یه پروژه ی مسخره داریم ولی بعدش ماشین میگیریم و میریم در خونش
+آه فکر خوبیه و الان فقط دلم یه خواب راحت میخواد
-لباستو عوض کن بخواب
+هی کیونگسو گوشیت داره زنگ میزنه
کیونگسو با بیحالی گوشی رو از جیبش بیرون آورد و دکمه برقراری تماس رو زد
-بله
-الان؟
-اوه سهون همین الان؟
کیونگسو تلفن رو قطع کرد
-بلندشو همین الان باید اونجا باشیم
+چیشده؟
-نمیدونم توضیح نداد فقط داد میزد الان بیاین
هردو سراسیمه لباس هاشون رو که نصفه و نیمه به تن داشتن مرتب کردن و سریع به سمت خیابون رفتند و به همون سرعت جلوی اولین تاکسی دست بلند کردن
+کیونگسو من یکمی میترسم
-منم کای ولی نمیدونم چرا
کای دست کیونگسو رو گرفت و بهش اطمینان داد که هرچی بشه بازم اون کنارش خواهد بود
چیزی نگذشت که به خونه ی اوه سهون رسیدن و با تایید چهره اشون وارد شدند
-اوه سهون کجایی؟
هردو با فکری پر از سوال پله هارو یکی بعد از دیگری به سمت بالا رفتن و سهون رو پشت میزی دیدند که ظاهرن میزکار اون بود
-ببینید دخترا من این رو درست کردم ولی پایدار نیست و این خطرناک ترش میکنه انگار اون ضربه سیستم و نظمش رو کاملا بهم ریخته
+یعنی با این بهم ریختگی ما میتونیم بریم دنیای خودمون یا میریم جای دیگه
-میرید دنیای خودتون چون شما مسیر برگشت رو طی نکردین پس یه مسیر برگشت رو دارین ولی اگه این ناپایداریش طولانی بشه ممکنه برای همیشه اینجا باشید یا بین دنیا های مختلف سرگدون بمونید پس سریع برگردین و این دستگاه رو نابود کنید. با حرف سهون دیگه مجالی برای فکر کردن بیشتر نبود و الان زمانش بود که بعد از اون همه روزهای خوب و بد با مدلینگ کا و کیونگسو خداحافظی کنند پس کیونگسو دست کای رو گرفت و سهون با تنظیم مجدد اون رو بدستشون سپرد و
در یک چشم بهم زدن
-اوه سهون سعی نکن فرار کنی
اینبار کای با تکه سنگی که کیونگسو هیچ ایده ای نداشت که اونو از کجا آورده نشست و به دستگاه ضربه زد و اون رو حسابی داغون کردن و بعد از اون تصمیم گرفتن تا باقی مونده ی دستگاه رو به رودخونه بندازن و حالا دیگه براشون مهم نبود پشت دیوار چی میگذره و فقط نابودی دستگاهی رو میخواستن که نه تنها برای اونا بلکه برای چند جهان خطرناک بود.
هردو به سمت خروجی دانشگاه راه افتادن که مچ دست کای توسط یک نفر کشیده شد
هنوز استرس به همراه داشتن دستگاه داشت، اون رو اذیت میکرد برای همین روی اخلاقش هم تاثیر بدی گذاشته بود
-معذرت میخوام
-نمیخوام بمیری
+همیشه برات، برامون زندگی میکنم
کای دست خودش نبود اما این چند وقت و بعد فهمیدن خطر دستگاه بدجوری با اعصاب و روانش بازی شده بود اینکه تو یه چشم بهم زدن دختر شدن و تو دنیای فشن و مد باشند و بعد فردی رو ببینند که خطر نابودی دنیا رو براشون گوشزد میکرد و بعد دوباره تو یه چشم بهم زدن برگردن توی دنیای خودشون بدون حتی ۱ثانیه تاخیر.. قطعا این دستگاه خطرناک بود و کای با تمام وجود این خطر رو حس کرده بود .
+امیدوارم تا ابد غرق بمونی
-امیدوارم هیچ کسی تجربه ی مارو نداشته باشه
کای کیونگسو رو جلوی خودش کشید و ازپشت بغلش کرد
-که میذاره بفهمیم هستیم و برای نفس کشیدن میجنگیم
کیونگسو سرش رو به شونه ی محبوبش تکیه داد و هم اون هم کای میدونستند که تنها آرامش ابدی چه با تغییر چه بی تغییر لذت وجودشون در آغوش همدیگه است.
YOU ARE READING
Kaisoo Imagine
Short Storyداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.