Translator: Naj
•T.me/kaisooficology
"ماشین رو بیار"
کای به یکی از افرادش گفت و با چشمهاش به مینسوک و بکهیون گفت که دنبالش کنند."اون خوب میشه، مگه نه؟"
مرد بزرگتر به برادر کوچکترش بکهیون که داشت با نگرانی نگاهش میکرد، گفت."چی میشه اگه اتفاق بدی بیافته؟"
اون یکی جوابی نداد و به جاش روی جاده تمرکز کرد و سرعتش رو بالاتر برد...توی ذهنش به هرخدایی متوصل شد تا برادر کوچکشون سالم یا حداقل زنده باشه...
یه مرد هیکلی اونارو به اتاقی برد که رئیس اونجا به خاطر کای روی یه صندلی بزرگ سلطنتی منتظر بود."بالاخره همدیگرو دیدیم"
رئیس به کای خوش آمد گفت و با تکون دادن سرش اون رو دعوت به نشستن کرد.
"چطور میتونم بهت کمک کنم، کای شی؟"کای چرخید و به دو برادری که با ترس و لرز کنار در ایستاده بودند، نگاهی انداخت که پنج تا از افرادش کنارشون ازشون محافظت میکردند و به آرومی به رئیس گفت.
"برادر کوچیکشون گم شده و من فهمیدم که توسط افراد تو دزدیده شده"
"خب؟"
"اونو میخوام"رییس اول بلند خندید و بعد با عصبانیت روی میز کوبید.
"دیونهاید یا خودتون رو به دیونگی زدین؟"
"ببین من میدونم چیکارهای... اینجا نیستم که باهات دعوا کنم و خودتم اینو میدونی"
"میدونی چقدر میارزه؟""ما حاضریم هر چقدر که میخوای پرداخت کنیم.. ما فقط میخوایم برادرمون برگرده"
همه ی چشمها سمت مینسوک چرخید وقتی این رو گفت."رقمت رو بهم بگو"
"بهت که گفتم..."
"یه کمک ازت میخوام... روش فکر کن"بعداز وقفهی کوتاه، رئیس حرف زد...
"دوبرابر قیمت معمول و اینکه باید یه روز لطفم رو جبران کنی، قبوله؟"
اون این رو گفت و انگشتش رو سمت رقیبش گرفت..کای سرش رو تکون داد و قبول کرد و پولی که از نظر مینسوک به عنوان یه خانوادهی ثروتمند چیزی نبود در حدود یک ساعت پرداخت شد و طبق توافق کوچکترین برادر به سلامت به اون ها برگردونده شد.
"جونگین"
صدای نرمی اون رو از رفتن از اتاق منصرف کرد.
همه از قبل رفته بودند، به سمت منبع صدا که روی صندلی سلطنتی نشسته بود، چرخید.
"عاشقتم"چشمهاش با این کلمات نرم شد درحالی که زمانی رو به خاطر آورد که یه پسر بچهی ۱۰ ساله رو از گروهی که اون رو دزدیده بودند و میخواستند ازش سواستفادهی جنسی کنند، نجات داد.
اونجا برای اولین بار عاشق اون شد.
اون شب اصلا فکرشم نمیکرد که عشقش درنهایت تبدیل به شریک کاریش بشه ولی اونها الان درکنارهم بودند..."منم عاشقتم، کیونگسو"
KAMU SEDANG MEMBACA
Kaisoo Imagine
Cerita Pendekداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.