After years

29 14 8
                                    

𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: Naj

-خب نگفتی نظرت چیه؟+باید بدونم چی بهم میرسه!-پنجاه درصد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-خب نگفتی نظرت چیه؟
+باید بدونم چی بهم میرسه!
-پنجاه درصد...
+چه سخاوتمندانه جناب کیم!!
-مسئله‌ی مهمیه که رفع شدنش بیشتر برام سود داره.
+یعنی حاضری به خاطرش، هیچی بهت نرسه؟

جونگین، از روی صندلی خودش رو جلو کشید. میدونست کیونگسو کسی نیست که بشه به راحتی باهاش معامله کرد؛ ولی کل سهم؟ یکم زیادی بود.

-زیاد نیست؟
+نه اونقدر که پای زندگیم وسطه!
-میدونم کار خطرناکیه ولی...

صدای خنده‌ی کیونگسو، فضایی که به تازگی وارد سکوت شده بود رو شکست.

+جونگین تو واقعا طمع زیادی داری، سه‌ کاری که گفتی، اون‌هم با شرایطی که خواستی، به‌نظرم کافیه که در قبالش سهمی نخوای!
-درسته، جون اون دختر حتی از محموله‌ای که قراره درکنارش دزدیده بشه برام بیشتر ارزش داره.
+حالا که اینطوری گفتی یکم حسودیم شد.
-به اون دختر؟
+هوم... بعداز اینهمه سال که بهت گفتم چقدر ازت خوشم میاد، باید بیام و معشوقه‌ات رو نجات بدم.
-هی هی... آروم باش، اون معشوقه‌ام نیست.
+پس کیه که اینطور حاضری به‌خاطرش، جونت رو مجانی به حراج بذاری؟
-من به اون دختر مدیونم همین!
+به اندازه‌ی زندگیت؟
-حتی بیشتر از اون.

کیونگسو اسلحه‌اش رو چک کرد، اون کسی نبود که بتونه در مقابل خواسته‌های جونگین، نه بیاره، تموم این سال‌ها اون احمق میدونست که کیونگسو چه حسی داره و نمی‌دونست چه چیزی مانعی برای قبول درخواستش بود.

+خب معامله انجام شد نه؟

جونگین هم مقابل اسلحه‌ی توی دستش رو چک کرد، تمام این سال‌ها برای دینی که به رئیسش داشت، به خودش اجازه نمی‌داد تا لحظه‌ای از زندگی لذت ببره، اون مدیون بود و حالا میتونست با نجات جون اون دختر از این دین چند ساله نجات پیدا کنه‌.

-بعداز...
+بعداز چی؟
-بعداز این ماموریت، اگه زنده موندم بهم اجازه میدی تا درباره‌ی خودمون حرف بزنیم؟

چی میشنید؟ این درخواستش با اینکه اون رو خوشحال کرده بود اما قلبش رو به درد آورد چون فکر میکرد جونگین برای خلاصی از دینی که کیونگسو با این کار به گردنش میذاره، این حرف رو بهش زده. لبخند روی لبش ماستید و سیگاری که تا نیمه سوخته بود رو همونطور روی میز خاموش کرد.

+من تو رو بهتر از خودت می‌شناسم کیم جونگین، من نیازی به ادای دین تو ندارم. هرچقدر که کارم کثیف و سخت باشه بازهم احساساتم چیزه که بیشتر از هرچیزی براش ارزش قائلم، پس نه، زمانی از حرفت خوشحال میشدم که خودت بخوای نه به‌خاطر ادای دین مسخره‌ات.

فوری ازجا بلند شد، اسلحه‌اش رو پشتش گذاشت و زمانی که خواست از در بیرون بره، توی آغوش گرم جونگین فرو رفت.

-این چیزیه که خودم میخوام، تموم این سال‌ها می‌خواستم؛ ولی دین به رئیسم اجازه نمی‌داد که لحظه‌ای بخوام به خودم فکر کنم.
+چی داری میگی؟ رئیس تو خیلی وقته که مرده!
-آره اون رفت تا من و تشکیلات زنده بمونیم و...

کیونگسو توی آغوش مرد چرخید و دستش رو روی لب‌هاش گذاشت.

+میخوای بگی بعداز نجات اون دختر تو مال من میشی؟

جونگین پوزخندی زد و روی انگشت مرد مقابلش رو نرم بوسید.

-فکر نکردی تموم این سال‌ها قلبی که دزدیدی، محافظ همه‌ی کارهای خطرناکت بوده؟
+فکر میکردم بودا کار خودش رو داره میکنه.
-پس از بودا بخواه که این ماموریت رو هم خوب ازت مراقبت کنه‌.

Kaisoo ImagineWhere stories live. Discover now