Trap

210 56 35
                                    

Author: Evil
T.me/Kaisooficology

لگد مرد درشت هیکل روی جسمش فرود اومد

_هرزه پس کِی میخوای پولیو که گرفتی پس بدی هااان؟ میشنوی؟؟؟

همزمان با داد و فریاد، ضربه هاش به جسم بی جون و خونیه روی زمین افتاده، اصابت میکرد.

از درد مینالید و چهره چند نفری که احاطه‌اش کرده بودن رو نمیدید.مرد سیاه پوش درحالی که نفس نفس میزد روی پسر خم شد

_رئیس گفت اگه نمیتونی پول رو نقدی پس بدی چند شب با بدنت پرداختش کن، نظرت چیه هرزه کوچولو؟؟

کمر راست کرد و ضربه‌ی دیگه ای به قفسه سینش که به خس خس افتاده بود کوبید و دوباره زمزمه کرد.

_بهتره بری یکی رو پیدا کنی و بدهیت رو پرداخت کنی تا زیر دست و پای ارباب از شدت درد نمردی، بریم!

و با ضربه نهایی به پهلوش ازش فاصله گرفتن و با بدنی کوبیده و صورتی پر از خون رهاش کردن، توقع دیگه ای هم نداشت اسمشون روشون بود "یاکوزا مافیا"

واقعا چه توقعی میتونست داشته باشه؟ که بعد از یه کتک کاری درست و حسابی از اونجا ببرنش و ازش مراقبت و بابت کاری که کردن عذرخواهی کنند؟ نه اونجا مافیاست و از اولم میدونست با چه گروهی سروکار داره و میدونست تا زمانی که پولشون رو کامل پس نده، اونا میتونند در مکانی نامعلوم مثل امشب، طوری دفنش کنند که انگار از اولم توی این دنیا وجود نداشته!

در حالی که از درد به خودش پیچیده بود پوزخند دردناکی روی لبش شکل گرفت.
این بود وضع زندگیش؟؟ چرا فقط اون توی دنیا تنها و بی کس بود؟ چرا باید توی یتیم خونه بزرگ میشد؟؟ چرا و چراهایی که شب‌های پردردشو باهاشون میگذروند و به جوابی نمیرسید.

تکونی خورد و از درد نالید پلک هاش رو از هم جدا کرد، خورشید همه جارو روشن کرده بود‌.
حتی توقع نداشت تو این کوچه های تنگ و باریک و پر لجن کسی نجاتش بده، نیشخندی زد که با سوزش پارگی لبش همراه شد.
تکونی خورد و از جا بلند شد، جیغ استخون‌هاش رو نادیده گرفت و قدم های پر دردش رو یکی پس از دیگری برداشت تا از اون کوچه شوم خارج بشه.
•••••
درحالی که نفس نفس میزد و بدن کوبیده‌اش رو با آخرین سرعت حرکت میداد، خودش رو به در شیشه‌ای کافه‌ی روبه‌روش کوبید و تن دردناکش رو به داخل پرتاب کرد.
شاید برای دهمین بار در هفته بود که با کتک و درگیری تهدیدش میکردند ولی امروز میخواستند با خودشون ببرنش، ببرند و با رئیس قاتل‌تر از خودشون رو به روش کنند، شاید باید میرفت و چند وقتی زیر خواب اون مرد که فقط لقبش رو شنیده بود و احتمالا یه پیر خرفت بود میشد؟؟
ولی خودشم میفهمید این ماجرا فقط به زیر خواب بودن ختم نمیشه.
نگاهشو به پسری داد که با نگرانی بهش زل زده و صداش میزد

_چیزی شده؟؟ شما حالتون خوبه؟؟
+چی شده بک، اینهمه سر و صدا برای چیه؟؟ صدات تایم ریلکس مستر رو بهم زد!!!

Kaisoo ImagineWhere stories live. Discover now