Author: Amethest
T.me/Kaisooficology×میگن همسرش یه جاسوس حرفه ای؛حتی یه مدت کره شمالی بودِ و با سی آی اِی هم همکاری میکنه
÷چه انتظاری از اون برج زهرمار داری معلومه باید با یکی ازدواج کنه که از پسش بربیاد. اگه یه زن معمولی گرفته بود که بیچاره تا الان از دستش فرار کرده بود
×من که میگم اصلا حلقه تو دستش الکیه
کنار دیوار نشسته بود و به پچ پچ دو مردی گوش میداد که کنار سیم خاردار ها نگهبانی میدادن. تنها سرگرمی سرباز ها تو نقطه صفر مرزی همین شایعات کوچیک و بزرگ درباره ارشد هاشون بود
کمی خودش رو عقب کشید و به دیوار تکیه داد. سیگار بین لب هاش رو روشن کرد و پوک کوچکی بهش زد؛ تو مدت کوتاهی که اونجا بود درباره شایعات کنجکاو نبود ولی اون دو مرد درباره همسر فرمانده لشکر حرف میزدن و این جونگین رو عصبی میکرد. سرباز ها میگفتن فرمانده لشکرشون با لب های لطیف و پفکیش شب ها یه زن رو میبوسه که بلده از پس اخلاق سگیش بربیاد و محض رضای خدا حتی درباره اخلاق فرمانده تو تخت هم شایعه درست میکردن؟
فقط چند کلمه دیگه کافی بود تا از کوره در بره و هردوتا سرباز احمق رو از درّه پایین پرت کنه، ولی صدای بم و خونسردی نقشه سرگرم کنندش رو خراب کرد.
-اگه اونقدری حرفه ای شدین که تو اتاق خوابم دوربین نصب کردین حد اقل باید بدونین چطوری موقع نگهبانی دادن اسلحه دست بگیرین
با همون نگاه عمیقش به دو سرباز خیره بود و درباره بحث احمقانشون طعنه میزد. دو مرد جوان زیر نگاهش ذوب میشدن و حتی قبل از این که تلاش کنن بهونه ای بیارن فاق شلوار دوتاشون به واسطه گلوله های کلت کمری فرمانده سوراخ شده بود
-اگه تفنگ های مسلحتون رو اونقدر پایین بگیرین در حالی که انگشت بی مصرفتون به ماشه نزدیکه ممکنه مثل من دستتون خطا بره و تخمای هم دیگه رو ابکش کنین. البته همیشه انقد خوش شانس نیستین که به هدف نزنم
با پوزخند کنار لبش به دو سرباز رنگ پریده نگاه میکرد و کلمات رو با لذت ادا میکرد
-میخوام تا اخر امروز سینه خیز کل اردوگاه رو متر کنین
فرمانده روی پاشنه پا چرخید و چشمش به جونگین افتاد که از لحظه ورودش به احترامش خبردار ایستاده و همچنین سیگار نیم سوز بین انگشت هاشم دید
-انگار هنوز نمیدونی سر پستت نباید سیگار بکشی هشتاد و هشت
شماره پسر رو از اتیکت روی لباسش خواند و حالا این بار جونگین بود که زیر نگاه عمیقش ذوب میشد ولی فقط به حلقه توی دست چپ فرمانده خیره بود
-دنبالم بیا
جونگین رو مخاطب قرار داد و مسیر سلول های انفرادی رو در پیش گرفت
پسر پشت فرمانده راه میرفت و تا رسیدن به سلول ها فقط از دیدن بر امدگی های پشت مرد لذت میبرد
به مقصد رسیدن و فرمانده جلو تر وارد سلول انفرادی شد تا به جونگین توضیح بده چرا مستحق حبس شدنه ولی حتی قبل از باز کردن لب هاش از هم به دیوار کوبیده شده بود و مچ دست چپش بین انگشت های پسر بلند قد بود
+حلقه تو انگشتتون خیلی زیباست، کنجکاوم سلیقه کی بوده
با چشم های وحشیش خیره به مردمک های فرمانده زمزمه کرد و حلقه طلایی رو بوسید
-بهش میگن جگوار، شاید تو با این اسم بشناسیش
سلول کوچک از خنده های شیرین جونگین پر شدن و لب های فرمانده از شنیدنشون کش اومد
+همون جاسوسی که تا کره شمالی رفته و با سی آی اِی هم همکاری داشته؟
-همون جاسوسی که منم براش یه حلقه انتخاب کردم ولی تو دستاش نمیبینمش
جونگین دوباره کف دست فرمانده رو بوسه میزد و همزمان زنجیر تو گردنش رو از لباس نظامیش خارج میکرد تا حلقه ای که ازش اویزان کرده به فرمانده نشون بده
+حلقه ای که دو کیونگسو برام انتخاب کنه رو هیچ وقت از خودم جدا نمیکنم
بدون فاصله دادن لب هاش از مچ فرمانده زمزمه کرد و اروم دستش رو رها کرد و کلت کمری مورد علاقه کیونگسو_beretta 92_ رو از دور کمرش باز کرد. با فشار کوچکی رو شونه های فرمانده مجبورش کرد که جلوی پاهای کشیدش زانو بزنه
+گربه کوچولو زیاد خشونت به خرج داده و بد دهنی کرده چطوری با یکم از تنبیهش کم کنه؟
از بالا به چشم های درخشان فرمانده نگاه کرد و سرِ کلت رو بین لب های نیمه بازش فرو کرد
STAI LEGGENDO
Kaisoo Imagine
Storie breviداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.