Translator: Naj
•T.me/kaisooficologyبنگ
مرد هیسی کشید و چشمهاش رو با حالت عصبی بست. لکه های خون رو از صورتش پاک کرد. میتونست مزه ی اهن رو توی دهنش حس کنه.
به محض اینکه چشمهاش رو باز کرد، ده تا مرد رو با لباس مشکی دید که توی راهروی باریک جلوش ایستاده بودند. جونگین پوزخندی زد، دوباره اسلحه اش رو پر کرد. لکه های قرمز دکمه ی سفید بالای لباسش رو کاور کرده بود. موهای نقره ایش به پیشانیش چسبیده بود. رینگ الماسش دور انگشت کوچکش میدرخشید.احتمالا... بیست تا مرد رو کشته بود. اما بعدش چی، کی شمرده بود؟
همه به سمتش حمله میکردند. جونگین شروع به شلیک کرد.
یک
دو
سه
شد هفت تا.اجساد مثل کیسه های شن روی زمین می افتادند.
خون روی زمین جاری شده بود.
واقعا دیوانگیه
جونگین آخرین گلوله رو شلیک و به مسیرش که چطور سر مرد رو سوراخ میکرد نگاه کرد. لبخندی به خاطر صدای بلند افتادن مرد روی زمین، روی صورتش شکل گرفت. اسلحهی خالیش رو پرت کرد و یکی دیگه از نزدیک جسد روی زمین برداشت. جونگین نزدیک دو در بزرگ انتهای راهرو شد. دستش رو روی دستگیره گذاشت.به خاطر نگرانی چیزی توی درونش میجوشید ولی به سرعت با آتش خشم به خاطر قفل بودن در جایگزین شد.
با ناراحتی سرش رو به سطح سرد کوبید.-این در لعنتی رو باز کن
به دستگیره شلیک کرد و بعد با لگد در رو باز کرد.
-جونگین لطفا
مافیا خم شد و گونهاش رو به گونهی کیونگسو فشار داد و چونهاش رو گرفت. مستقیم به چشمهای جونگین خیره شد.
-عشقت مزه ی خوبی داره، تعجب نمیکنم این کوچولو اون پایین داره تغییر میکنه
یک قدم جلو اومد، خشم مثل جهنم از درونش زبونه میکشید.
-بهت گفتم...
بنگ!
آخرین نفری بود که امشب میکشت.-جونگین!
-ششش بیبی
مرد برنزه درحالی که روی زمین نشست، دستهای کیونگسو رو گرفت. به مرد کوچکتر نگاه کرد و آهی آروم کشید و درحالی که بررسیش میکرد اضافه کرد.
-بذار ببینمت
-تو دیونهای، فاک، جونگین. من تقریبا گرفته بودمش!کیونگسو دستش رو کشید
-چی فکر میکردی؟جونگین عصبانی نالید
-فکر کردی میمونم تا بفهمم داری با مرد دیگه عشق بازی میکنی؟-من کارمو میکردم
جونگین مسخره کرد
-نمیدونستم دادستانها بدنشونم میفروشن-تو واقعا دیونه ای
جونگین اعتراف کرد.
-فقط برای تو عشقم، بهم یه بله بگو لطفاکیونگسو به مرد خیره شد
-باید بری حموم
-آره باتودادستان چشمهاش رو توی حدقه چرخوند.
-یکبار دیگه از این کارای احمقانه کن، اونوقت میندازمت زندان-قول میدم که نکنم ولی اگه انجام دادم بدون به خاطر اینه که خیلی زیاد عاشقتم
دست کیونگسو رو سمت خودش کشید و کیونگسو تماشا کرد که چطور عشقش رینگ الماس رو دور انگشتش میندازه. جونگین بلافاصله کیونگسو رو توی آغوشش کشید و محکم توی بغلش فشار داد.
-عاشقتم
پیشنهاد ازدواج کنار اجساد قطعا اون چیزی نبود که جونگین برای عشقش برنامه ریزی کرده بود ولی این وضعیت اونو مجبور کرده بود.
کیونگسو اونو بعضی نه بیشتر وقتها دیونه میکرد.-لازم دارم که بشنومش، امشب بهم بگو
جونگین آروم در گوش کیونگسو زمزمه کرد.
معمولا میذاشت کیونگسو از گفتنش فرار کنه، میدونست هرچقدر هم که تحت فشار بذارتش کیونگسو اون چند کلمه رو نمیگه ولی امشب، اون به یکم اطمینان نیاز داشت. نیاز داشت تا بشنوه، نیاز داشت تا اون چند کلمه رو بشنوه.-عاشقتم
گوشه ی لب جونگین به سمت بالا خم شد.
-یه بار دیگه بگو
KAMU SEDANG MEMBACA
Kaisoo Imagine
Cerita Pendekداستان های ناناص و کیوت و خواستنی🌻🐻🐧 با ⭐و 🗣 از نویسنده حمایت کنید.