- For sure mr. Thank you! / .حتما آقا. ممنونم
Aa... yep, but... / ...آ... بله، فقط
Excuse me, can we talk later? / عذر میخوام، میشه بعدا صحبت کنیم؟
I'm so sorry! / .خیلی ببخشید
Yes, yeah of course! / .بله بله حتما
Thank you so much. / .خیلی خیلی ممنونم
Good night sir! / .شببخیر آقا- وای خدای من! این پیری چقدر حرف میزنه! ببخشید سهونا.
سهون که تا آن لحظه با لبخند کمرنگی به او نگاه میکرد، سری به دو طرف تکان داد:
- نه اشکالی نداره. در عوض انگلیسی صحبت کردنت جذابه.+ اوه! تنکیو sir!
جونگین با ادا جوابش را داد و سهون خندید:
- داشتی میگفتی.+ اوه آره، اگه اینا بذارن.
- پرمشغلهای آقای مهندس.
+ بله بله.
جونگین به چشمانش تابی داد که باز هم سهون را خنداند.از خندهی او، جونگین هم خندید و گفت:
- آره داشتم میگفتم. این طرح جدیدی که برام فرستادی، به نظرم چیز خوبیه. من امروز به دوتا از همکارام نشونش دادم و اونا هم از ایدهش استقبال کردن. فردا هم میتونم به همین پیری نشونش بدم.- رابطهت با این پیری انگار خیلی نزدیکه؟
+ نه بابا! در حد همین رئیس، کارمندی. البته! چون جونگینی خیلی خوشتیپ و سکسیه، احتمالا این پیری دخترشو برام چرب کر... آمم یعنی اینکه میخواد دامادش بشم.
جونگین جملهی آخرش را تندتند و خجالتزده گفت و سهون لبهایش را محکم بهم میفشرد تا نخندد اما دیگر نتوانست مقاومت کند و بلند زیر خنده زد.
جونگین که بخاطر سوتی ناگهانیاش کمی سرخ شده بود، پشت سرش را خاراند و آهسته خندید:
- بهم نخند. از صبح سرم توی کدنویسی بوده، دیگه مغزم داره ارور میده.سهون با همان خندهاش، سر تکان داد:
- متوجهم. برو استراحت کن. منم تازه باید روزمو شروع کنم.+ اونجا لنگ ظهر نیست؟
- روز برای یه خونهنشین از لنگ ظهر شروع میشه.
+ اوهوع! سنگین بود.
سهون لبخندی زد؛ این اخلاق رک و زلال جونگین، چیزی بود که گاردش را کاملا شکسته و در طی آن دوماهی که به بهانهی کار و رزومه و مهارت و رشتهی مشترک باهم آشنا شده بودند، خیلی بههم نزدیکشان کرده بود. به طوری که حالا جونگین تنها دوست مجازی سهون محسوب میشد و راحت با نقصش شوخی میکرد و گاهی سربهسرش میگذاشت اما این، نه تنها سهون را ناراحت نمیکرد بلکه احساس بدش را هم از بین میبرد.
جونگین کسی بود که با سهون مثل همهی آدمهای عادی و خیلی معمولی رفتار کرده بود، انگار که معلولیتش هیچ چیز مهمی نیست و نیاز به هیچگونه نگرانی و دلسوزی و ترحمی ندارد. دقیقا برعکس رفتارهای ییشینگ و همان چیزی که سهون همیشه میخواست. یک هویت مستقل به عنوان "اوه سهون" و نه "اون پسره که عصا داره" !
YOU ARE READING
[ Kim Husky ]
Fanfiction* کیم هاسکی * " - هاسکی؟ هاسکی همونقدر که وحشیه، میتونه به همون اندازه هم آروم و دوستانه باشه ولی بستگی به این داره که چطور بزرگش کرده باشی! اینکه من اینجوریم بخاطر همهی کساییه که هیچوقت حتی سعی نکردن تا کمی احساسات منو بفهمن و از من یه آدم بیا...