*11*

216 66 108
                                    

- For sure mr. Thank you! / .حتما آقا. ممنونم
Aa... yep, but... / ...آ... بله، فقط
Excuse me, can we talk later? / عذر می‌خوام، می‌شه بعدا صحبت کنیم؟
I'm so sorry! / .خیلی ببخشید
Yes, yeah of course! / .بله بله حتما
Thank you so much. / .خیلی خیلی ممنونم
Good night sir! / .شب‌بخیر آقا

- وای خدای من! این پیری چقدر حرف می‌زنه! ببخشید سهونا.

سهون که تا آن لحظه با لبخند کمرنگی به او نگاه می‌کرد، سری به دو طرف تکان داد:
- نه اشکالی نداره. در عوض انگلیسی صحبت کردنت جذابه.

+ اوه! تنکیو sir!

جونگین با ادا جوابش را داد و سهون خندید:
- داشتی می‌گفتی.

+ اوه آره، اگه اینا بذارن.

- پرمشغله‌ای آقای مهندس.

+ بله بله.
جونگین به چشمانش تابی داد که باز هم سهون را خنداند.

از خنده‌ی او، جونگین هم خندید و گفت:
- آره داشتم می‌گفتم. این طرح جدیدی که برام فرستادی، به نظرم چیز خوبیه. من امروز به دوتا از همکارام نشونش دادم و اونا هم از ایده‌ش استقبال کردن. فردا هم می‌تونم به همین پیری نشونش بدم.

- رابطه‌ت با این پیری انگار خیلی نزدیکه؟

+ نه بابا! در حد همین رئیس، کارمندی. البته! چون جونگینی خیلی خوشتیپ و سکسیه، احتمالا این پیری دخترشو برام چرب کر... آمم‌ یعنی اینکه می‌خواد دامادش بشم.

جونگین جمله‌ی آخرش را تندتند و خجالت‌زده گفت و سهون لب‌هایش را محکم بهم می‌فشرد تا نخندد اما دیگر نتوانست مقاومت کند و بلند زیر خنده زد.

جونگین که بخاطر سوتی ناگهانی‌اش کمی سرخ شده بود، پشت سرش را خاراند و آهسته خندید:
- بهم نخند. از صبح سرم توی کدنویسی بوده، دیگه مغزم داره ارور می‌ده.

سهون با همان خنده‌اش، سر تکان داد:
- متوجهم. برو استراحت کن. منم تازه باید روزمو شروع کنم.

+ اونجا لنگ ظهر نیست؟

- روز برای یه خونه‌نشین از لنگ ظهر شروع می‌شه.

+ اوهوع! سنگین بود.

سهون لبخندی زد؛ این اخلاق رک و زلال جونگین، چیزی بود که گاردش را کاملا شکسته و در طی آن دوماهی که به بهانه‌ی کار و رزومه و مهارت و رشته‌ی مشترک باهم آشنا شده بودند، خیلی به‌هم نزدیکشان کرده بود. به طوری که حالا جونگین تنها دوست مجازی سهون محسوب می‌شد و راحت با نقصش شوخی می‌کرد و گاهی سربه‌سرش می‌گذاشت اما این، نه تنها سهون را ناراحت نمی‌کرد بلکه احساس بدش را هم از بین می‌برد.

جونگین کسی بود که با سهون مثل همه‌ی آدم‌های عادی و خیلی معمولی رفتار کرده بود، انگار که معلولیتش هیچ چیز مهمی نیست و نیاز به هیچ‌گونه نگرانی و دلسوزی و ترحمی ندارد. دقیقا برعکس رفتارهای ییشینگ و همان چیزی که سهون همیشه می‌خواست. یک هویت مستقل به عنوان "اوه سهون" و نه "اون پسره که عصا داره" !

[ Kim Husky ]Where stories live. Discover now