💔ووت و کامنت یادتون نره💔
━━━━━━━━━━━━━━━
بعد از خداحافظی کردن از عشقش، وارد کلاس شد و مستقیم سمت نیمکت خودش رفت. همزمان که کاپشنش رو از تنش در میاورد، رو به بقیه با صدای بلندی اعلام حضور کرد:
_ آنیونگ یوروبون!پشت میزش نشست و کوله پشتیش رو از صندلی آویزون کرد. به سمت دوستهاش که پشت سرش می نشستن، چرخید و با لبخند پرسید:
_ چه خبرا؟!سئوجون نگاهی به صورت بشّاش دوست و همکلاسیش انداخت و با لحن مشکوکی پرسید:
_ خودت بگو چه خبر؟
_ هوم؟!
_ پر انرژی شدی امروز!تهیونگ دستی به پس گردنش کشید و با گیجی تکرار کرد:
_ پر انرژی شدم؟!صدای کشیده شدن پایهی صندلی بلند شد و بعد از اون صدای پر از شیطنت ووشیک از کنار تهیونگ به گوش بقیه رسید:
_ دیشب با هیونگ تنها بوده.. معلومه امروز پرانرژیه!تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با استرس زمزمه کرد:
_ فقط در حد بوسه بود!با این حرف پسر، یه دفعه صدای کل اکیپ بلند شد و با خنده شروع کردن به دست انداختن تهیونگ.
سئوجون با نیشخند سرش رو نزدیک صورت تهیونگ برد و پرسید:
_ مگه ما گفتیم چی کار کردین؟!ووشیک هم با خباثت ادامه داد:
_ من که منظورم این بود که با هم گیم زدین و خوش گذروندین!تهیونگ با خجالت به خاطر سوتی بزرگی که داده و گونههایی به قرمزی گوجه سرش رو پایین انداخت.
سونگهوان هم که تا حالا بیرون گود ایستاده بود و فقط دست انداخته شدن تهیونگ رو تماشا میکرد، تصمیم گرفت به سئوجون و ووشیک اضافه شه.
عینک ته استکانی و دسته صورتیش رو روی بینیش جا به جا کرد و به شوخی پرسید:
_ راستشو بگو تهیونگا.. دقیقا با هیونگ چیکار کردی؟!تهیونگ سرش رو بلند کرد و فوراً به دروغ جواب داد:
_ فقط تا بوسه پیش رفتیم!چهار جفت چشم روی صورت خیس از عرق تهیونگ زوم شدن و در حال راستیآزمایی و بررسی صحت جملهی پسر شدن.
با تکون خوردن آروم سیبک گلوی تهیونگ که نشون میداد به سختی آب دهنش رو قورت داده، ووشیک از روی صندلیش بلند شد.
آه دراماتیکی کشید و به بازوی هیونگشیک چنگ انداخت. نوک انگشت شصت و انگشت وسطش، رو روی گوشههای چشمش فشار داد و مثلا اشکهای خیالیش رو پاک کرد و رو به بقیه اعلام کرد:
_ داریم عمو میشیم!در لحظه هر پنج نفر از خنده منفجر شدن. البته خندهی تهیونگ کاملا فیک و مصنوعی بود، چون فقط خودش خبر داشت که دیشب چیکار کرده. اما برای بقیه این حرف ووشیک فقط یه جوک خنده دار بود.
YOU ARE READING
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
Romance_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...