😻ووت و کامنت یادتون نره😻
بچهها شنیدم بعضی رایترها بوکهاشون خود به خود پاک شده
آیدی چنل رو داشته باشه که اگه خدای نکرده چیزی شد بوکهامو اونجا بذارم براتون❤️💜
@ ur_safe_here
━━━━━━━━━━━━━━━با کرختی پلکهاش رو از هم فاصله داد و به سقف سفید بالای سرش خیره شد. خسته بود. سرش اونقدر درد میکرد و سنگین بود که حس میکرد یه وزنهی چند تنی روش گذاشتن.
نگاهش رو از سقف گرفت و با خستگی و گیجی که احتمالا به خاطر اثر مسکنها بود توی اتاق چشم چرخوند.
با دیدن یه دسته موی شکلاتی رنگ روی تخت، ناخودآگاه دستی که سرم بهش وصل بود رو به همون سمت دراز کرد. کف دستش رو روی موهای نرم تهیونگ گذاشت و با این کار پسر سرش رو بلند کرد.
یونگی با صدای خشداری پرسید:
_ بیدارت کردم؟تهیونگ اشکهاش رو کنار زد. دست سرم زدهی یونگی رو بین دست خودش گرفت و بعد از بوسهای که روی سر انگشتهاش زد، با لبخند زورکی جواب داد:
_ بیدار بودم!یونگی سر تکون داد و با گیجی به سرمی که به دستش وصل بود زل زد. پلک سنگین و طولانی زد و پرسید:
_ چی شده؟تهیونگ لبش رو گزید و با پشت دست اشکهای تازهای که دوباره چشمهاش رو پر کرده بودن پاک کرد. بغض سنگینی که داشت خفهش میکرد رو به سختی قورت داد و درحالی که سعی داشت لرزش صداش رو کنترل کنه پرسید:
_ چیزی یادت نیست؟پسر نعنایی با دست دیگهش چشمش رو مالید و با خستگی جواب داد:
_ یه خواب بد دیدم!تهیونگ لبهاش رو داخل دهنش جمع کرد تا صدای گریههاش بلند نشه ولی نتونست اشکهای گرمش رو کنترل کنه و در لحظه صورتش از اشک پوشیده شد.
یونگی با اخمی که نشونهی گیج شدنش بود به پسر نگاه کرد. دم کوتاهی گرفت و پرسید:
_ چرا گریه میکنی؟پسر کوچیکتر روی زمین زانو زد و ملتمسانه عذرخواهی کرد:
_ ببخشید که زودتر نرسیدم!یونگی اول در سکوت به تهیونگ خیره شد اما وقتی تمام چیزهایی که توی اتاق ورزش گذرونده بود از جلوی صورتش رد شدن، چشمهاش یه دفعه از اشک پر شد. با چونهای که میلرزید پرسید:
_ اونا.. اونا..تهیونگ فورا ایستاد. انگشتهای یخ کردهی یونگی رو بین دستش گرفت. به سمت سر دوست پسرش خم شد و بوسهی طولانی روی پیشونیش کاشت.
با دست دیگهش تارهای نعنایی یونگی رو از جلوی چشمهاش کنار زد و درحالی که خودش هم گریه میکرد زمزمهکنان جواب داد:
_ تموم شد.. همه چی تموم شد!
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
Romansa_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...