پارت جدید بعد از مدتها
☃️ووت و کامنت یادتون نره☃️
━━━━━━━━━━━━━━━_ یونگی؟ یونگی، اگه صدامو میشنوی چشماتو باز کن!
به سختی پلکهای سنگینش رو از هم فاصله داد و نگاه تارش رو به اطراف داد. نمیدونست کجاست و چه اتفاقی براش افتاده.
تنها چیزی که یادش میومد این بود که گرسنه بود و احساس ضعف میکرد اما زمانی که داشت به آشپزخونه میرفت تا یه چیزی بخوره، یه دفعه دنیا براش تیره و تار شد و بعد از اون دیگه چیزی یادش نمیومد.
البته حتی با وجود گیجی که داشت، باز هم میتونست حدس بزنه کجاست. بوی الکل صنعتی و صدای محو و گُنگ پیجر که اسم دکتری رو صدا میزد، ثابت میکرد که توی بیمارستانه.
_ خوبه.. حالا اگه میتونی دستت رو تکون بده!
یونگی ناخودآگاه اخم کرد.
این صدای غریبه مال کی بود که داشت بهش دستور میداد؟
نکنه مرده و صاحب این صدا هم فرشته مرگ باشه؟!
اگه چندین ماه پیش بود یا به عبارتی دقیقتر زمانی بود که تهیونگ هنوز پا توی زندگی یکنواختش نذاشته بود، با فهمیدن اینکه مرده خوشحال میشد!ولی یونگیِ الان دلش نمیخواست بمیره!
اگه میمرد تکلیف جفت عزیز و لوسش چی میشد؟
تهیونگ حتما حسابی آسیب میدید و این چیزی نبود که یونگی دلش بخواد.جدا از اون، پس توله آلفاش چی؟
زندگی اون تولهی چند سانتی متری به زندگی پسر نعنایی وابسته بود.یونگی شبها با فکر کردن به آینده به خواب میرفت؛ آیندهای که میخواست در کنار تهیونگ و توله کوچولوشون بسازه.
پس به خاطر همین، الان نمیخواست بمیره!
با تموم وجودش میخواست زنده بمونه و خانوادهی سه نفره و کوچیکش رو لمس کنه._ یونگی؟ حواست به منه؟
وقتی دوباره اسمش صدا زده شد، مردمک چشمهاش رو به طرف منبع صدا داد.
_ میتونی انگشتهات رو تکون بدی؟
میتونست؟
خودش هم خیلی مطمئن نبود؛ تنها چیزی که ازش مطمئن بود و شکی بهش نداشت این بود که خستهست!جوری جزء به جزء بدنش کوفته بود و درد میکرد که انگار بیست نفر کتکش زدن.
_ یونگی، میتونی حرف بزنی؟
اَه!
این کی بود که ولش نمیکرد؟!چرا این آدم غریبه نمیفهمید که یونگی دلش نمیخواد جوابش رو بده؟! پسر نعنایی الان فقط دلش میخواست دوباره بخوابه اما اون غریبه سمجتر از این حرفها بود، چون برای بار چندم اسمش رو صدا زد و ازش خواست تا دستش رو تکون بده!
YOU ARE READING
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
Romance_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...