دیدین چی شد؟ پارت آخر نیست
🍑ووت و کامنت یادتون نرهههههههه🍑
━━━━━━━━━━━━━━━_ یکی کمک کنه!
هوسوک همونطور که جسم بیهوش یونگی رو براید استایل بغل کرده بود و توی سالن اورژانس میدوید، فریاد زد.
وقتی جلوی در خونهی جین پسرش رو پیدا کرد، حالش خوب بود ولی به محض اینکه سوار ماشین شد از هوش رفت. انگار بعد از شنیدن این که تهیونگ پیدا شده، اجازه داد سرما و فشار روانی بالاخره شکستش بدن.
هوسوک با دیدن پسرش که از حال رفته، دوباره تبدیل به یه دیوونه شد، البته نه مثل اون دیوونهای که دو روز پیش بود. هوسوک دیوونه شده بود چون نمیدونست چیکار باید کنه. تنها کاری که از دستش برمیومد این بود که پاش رو روی پدال گاز فشار بده و با حداکثر سرعت یونگی رو به بیمارستان برسونه.
چند تا دکتر و پرستار به سمتش دویدن، بدن بیحال یونگی رو از بغلش درآوردن و بلافاصله مشغول رسیدگی بهش شدن. در عرض چند دقیقه جیمین هم توی اورژانس پیداش شد. اول سراغ یونگی رفت و وقتی از وضعیتش مطمئن شد، به سمت مردی که از نگرانی کم مونده بود بزنه زیر گریه قدم برداشت.
_ حالش خوبه؟
مرد با نگرانی پرسید. جیمین لبخندی زد و حین تکون دادن سرش جواب داد:
_ الان خوبه، سِرُمش که تموم شه میبرنش اتاق خودش!
_ چرا اینجوری شد؟ نکنه به خاطر اون بچهست؟
_ میشه گفت آره، ولی بیشتر ضعف کرده بود!هوسوک نفسش رو با ناراحتی از ریههاش بیرون فرستاد و به دیوار سفید پشت سرش تکیه داد.
_ کجا پیداش کردی؟
_ دم در خونهی جین!جیمین آهی کشید و با لحن دلسوختهای زمزمه کرد:
_ حتما منتظر تهیونگ بوده!ابروهای هوسوک با شنیدن اسم " تهیونگ " بالا رفتن. تکیهش رو از دیوار برداشت و با جدیت پرسید:
_ الان کجاست؟
_ کی؟ تهیونگ؟
_ آره!امگا شونهای بالا انداخت و جواب داد:
_ اون موقع که بهت زنگ زدم، قبلش جین هیونگ زنگ زده بود و گفت تو راهن!
_ نگفت تهیونگ این مدت کدوم گوری بوده؟!
_ به نظر خیلی عصبانی بود به خاطر همینم چیز زیادی نگفت، فقط در همین حد که با تهیونگ داره میاد!هوسوک دم عمیق و طولانی گرفت و بازدمش رو با حرص بیرون فرستاد. نگاهش رو از جیمین گرفت و حین شکستن قلنج انگشتهای دستش، از بین دندونهاش غرید:
_ فقط دستم بهش بره!جیمین رو به روی هوسوک ایستاد و طلبکارانه گفت:
_ تو همین دیروز قول دادی که کاریش نداشته باشی!
_ عه یونگی رو دارن میبرن!هوسوک سریع گفت و مثل موشک به سمت یونگی دوید. جیمین پلکی زد و لبهاش رو با حرص روی هم فشار داد.
أنت تقرأ
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
عاطفية_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...