🍼ووت و کامنت یادتون نرههه🍼
━━━━━━━━━━━━━━━_ هی!
با شنیدن صدای آشنای تهیونگ از حرکت ایستاد ولی به طرف منبع صدا برنگشت. تهیونگ با عجله خودش رو به پسر دیگه رسوند و جلوش ایستاد.
بدون هیچ حرفی جلوی پسر تا کمر خم شد و گفت:
_ بابت کمکی که بهم کردی، ممنونم!پسر هر دو دستش رو داخل جیب شلوارش سُر داد و نیشخند زد. با بیتفاوتی گفت:
_ من بهت کمک نکردم.. اومده بودم به خاطر چرتی که گفتی دهنتو سرویس کنم که دیدم یکی از همکلاسیام توی خطره.. در واقع من به همکلاسیم کمک کردم!تهیونگ صاف ایستاد و مستقیم توی چشمهای پسر خیره شد. دم عمیقی گرفت و جواب داد:
_ برام مهم نیست قصدت چی بود، فقط خواستم بابت اینکه اون روز کمکم کردی تشکر کنم ، همین!دوباره نفس عمیقی کشید و نیشخند محوی زد و ادامه داد:
_ اگه تو به موقع نمیرسیدی از پس اون دوتا بر نمیاومدم!جونگهی پوزخند صداداری زد و با تمسخر رو به پسر کوچیکتر گفت:
_ خوبه حداقل به این اعتراف میکنی که ضعیفی!تهیونگ سر تکون داد و با لحن بیحسی تایید کرد:
_ آره به ضعیف بودنم اعتراف میکنم!بتا با پوزخند روی لبش سر تکون داد و بیتوجه به تهیونگ به مسیری که داشت میرفت ادامه داد. طعنهای به تهیونگ زد و خواست از کنارش رد بشه که آلفای جوون بازوش رو محکم گرفت.
با بیحوصلگی نگاهش رو به تهیونگ داد ولی تا خواست حرفی بزنه، پسر با چشمهایی که رنگ شعلههای داغ آتیش دراومده بودن توی صورتش غرید:
_ آره، به ضعیف بودنم اعتراف میکنم ولی اونقدر پست فطرت و حرومزاده نیستم که برای بقیه مشکل درست کنم و اینجوری خودمو تبدیل به قهرمان کنم!گوشهای جونگهی با شنیدن حرفهای آلفا شروع به زنگ زدن کردن. تماماً کنترلش رو از دست داد و با ضرب بازوش رو از بین حصار محکم انگشتهای تهیونگ آزاد کرد.
به سمت پسر حملهور شد و یقهش رو توی مشتش گرفت. با عصبانیت توی صورتش خم شد و با صدای بلندی گفت:
_ اینکه سری قبل بهم گفتی حرومزاده و من چیزی بهت نگفتم، هوا برت نداره که هر شر و وری دلت خواست میتونی بگی!تهیونگ نگاه خشمگین و قرمزش رو به صورت جونگهی دوخت و با لحنی که نشون میداد کوچکترین اهمیتی به تهدیدهای بتا نمیده، جواب داد:
_ اسم آدم آشغالی که چندتا آشغالتر از خودشو میفرسته سراغ یونگیِ من، تا اذیتش کنن که بعدش خودش بیاد و قهرمانانه نجاتش بده، چیه؟!اخم غلیظی روی صورت جونگهی نقش بست. با حسی توام با عصبانیت و گیجی پرسید:
_ چی تفت میدی برای خودت؟!
ESTÁS LEYENDO
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
Romance_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...