Part 41⛓️⚖️

449 179 27
                                    

با صدای بسته شدن در، آروم از جاش بلند شد.
سه روز از اینکه به خونه برگشته بود میگذشت. اتاق پایین براش خسته کننده شده بود و ترجیح داد امروز به اتاق خودش برگرده.
بالا رفتن از پله ها خیلی سخت بود ولی انتخاب خودش بود.  طاقت اینکه صبح تا شب تو یه اتاق کوچیک باشه رو واقعا نداشت!



جلو آیینه ایستاد و شیشه ادکلنو برداشت.
چند روز میشد که حموم نرفته بود و به عنوان کسی که هر روز حموم میرفت، شرایط سختی رو داشت تحمل میکرد.
مقداری از ادکلن روی مچ دستاش اسپری کرد.
به تصویر خودش تو آیینه نگاه کرد.
+خودمم حالم از خودم بهم میخوره!
موهای بلندش تو دست گرفت و جمع کرد.
یه خورده دیگه بلند میشد، میتونست با کش ببنده!
+از موهای بلند هم متنفرم!
کلا الان از همه چی متنفر بود!
از اتاقش بیرون رفت و جلوی اتاق کای ایستاد. اصلا انگار نه انگار که به خاطر کثافت کاریاش تا مرگ رفته بود، هیچ اهمیتی نمیداد.
در باز کرد و آروم سرشو جلو برد.
+کای؟!



با تعجب ابروهاشو بالا فرستاد. مطمئن بود که صدای باز و بسته شدن در اتاقو شنیده!
رایحه اش حس میشد، یعنی به تازگی تو اتاق بوده.
سمت در سرویس بهداشتی رفت و تقه ای بهش زد.
+کای؟! داخلی؟
ابروهاشو با تعجب بالا فرستاد. هیچ صدایی از داخل نمی اومد. در سرویسو آروم باز کرد.
اونجا هم کسی نبود.
از اتاق بیرون اومد و سمت نرده ها رفت.
مطمئن بود که فقط یه بار صدای باز و بسته شدن در رو شنیده!
شاید هم قبل اینکه در رو ببنده دوباره از اتاق بیرون رفته بود!
+خیلی عجیبه! دارم توهم میزنم...
احتمالا اثرات بیهوشی بوده!



+ولی رایحه اش...
دستشو تو موهاش کرد و کشید. احتمالا داشت دیوونه میشد.
با صدای باز شدن در، شوکه سرشو چرخوند و به کای نگاه کرد.
تو اتاق بود؟! امکان نداشت... حتی سرویس بهداشتی رو هم دیده بود.
-اینجا چیکار میکنی؟!
با تعجب به سر تا پای کای نگاه کرد.
واقعا یعنی دچار توهم شده بود؟ شاید هم عوارض قرصا بود!
-سهون؟
+خسته شده بودم! تو اتاق بودی؟!
-آره!
اخمی کرد. قضیه مشکوک بود! یه چیزی این وسط درست نبود!
+میخواستم یه چیزی بگم!
-بزار برای بعدا الان کار دارم...
با اخم به پایین رفتنش از پله ها خیره شد.
خیلی حرص درار بود که اینطوری بی محلی میکرد!
+یه قرص خوردم دیگه...این بچه بازیا چیه؟!
شونه ای بالا انداخت و وارد اتاق کای شد.
مطمین بود تو اتاق نبود!
+حتما یه اتاق مخفی داره!
نگاهی به کتابخونه کرد. شاید مثل این فیلما وقتی یه کتابو بیرون میکشید، یه در مخفی باز میشد؟!
با چشمای ریز شده به کتابا نگاه کرد. احتمالا باید یه چیزی شبیه کتاب، قفل در مخفی میبود؟!
از بالا تا پایین قفسه رو نگاه کرد. کتابای زیادی داشت...
آروم در حالی که دستشو رو زخمش گذاشته بود تا فشار زیادی بهش نیاد روی زمین نشست و از پایین ترین قفسه شروع کرد.
+حالم ازش بهم میخوره! انگار منو فقط برای سکس میخواد!
اخمی کرد و کتابو با حرص سرجاش کوبید.
انگار؟! هیچ انگاری در کار نبود، قطعا برای سکس میخواستش!




You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 5 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Where stories live. Discover now