بخش هفتم: نخ سرنوشت
نخ سرنوشت من و تورو بهم وصل کرده؛ یک روزی درمان درد هم میشیم.
****************************
از مرگِ تو جز درد مگر میماند
جز واژهی برگرد مگر میماند
اینها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمیخواست عزیز
****************************
وقتی دستش رو توی دست جان گذاشت متوجه شد که چقدر دستهای مرد سردتره شده. خود ییبو هم میلرزید. دیدن مرد از یک طرف و ترس از صدمه دیدنش از طرف دیگه باعث شده بود بلرزه. صدای جان توی گوشش پیچید:
حالت خوبه؟ وقتی با این وسیلهها بازی میکنی باید بیشتر مراقب خودت باشی.
ییبو هیچ حرفی نتونست بزنه. غم چشمهای مرد چند برابر شده بود. جان وقتی متوجه سکوت ییبو شد، اخمی کرد. خود ییبو هم نمیدونست چه اتفاقی افتاده... اصلاً نمیدونست باید چیکار کنه، چی بگه و چه رفتاری نشون بده؛ ولی حال عجیبی داشت. با شنیدن صدای سونگیون دلش میخواست پسر رو خفه کنه:
هی لیکو وانگ!
دقیقاً از زمانی که سونگیون فهمیده بود قبلاً چه اسمی قرار بود داشته باشه، به همین نام صداش میکرد.
ییبو هیچ مخالفی نداشت؛ اما تو این لحظه نباید این اتفاق میافتاد. دقیقاً جلوی شیائو جان نباید این اسم گفته میشد.
به سمت شیائو جان نگاه کرد و متوجه لرزش دستهاش شد. قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، شیائو جان از اونجا دور شد و ییبو هیچ کاری نتونست انجام بده. فقط به سمت سونگیون با اخم نگاه کرد و گفت:
مگه نگفتم تو بیرون من رو اینطوری صدا نکن؟ من اسم دارم، اسمم ییبوئه!
و بعد با عصبانیت اسکیتبوردش رو برداشت و از اونجا دور شد. سونگیون مات و مبهوت موند. ییبو تا حالا اعتراضی نکرده بود. پس الان چرا اینطوری رفتار کرد؟
نگران دنبال ییبو راه افتاد. هنوز انقدر دور نشده بود که نتونه پیداش کنه؛ اما متوجه شد خود ییبو هم دنبال کسی هست. یعنی دنبال اون مرد بود؟ جلو رفت و گفت:
ییبو صبر کن!
اما ییبو بدون توجه به مسیرش ادامه داد و بیهدف به اطرافش نگاه میکرد. شاید میتونست دوباره اون مرد رو ببینه. سونگیون این بار جلوی ییبو ایستاد و گفت:
معذرت میخوام دیگه اینطوری صدات نمیکنم. قول میدم بهت!
ییبو کمی به سونگیون نگاه کرد و بعد سرش رو تکون داد. فروختن مدالهاش به پسر باعث شده بود کمی بهم نزدیک بشن.
هرچند ییبو چیزی از زندگی شخصیش به پسر نمیگفت. در حالی که سونگیون تمام زندگیش رو توی دایره ریخته بود و به ییبو نشون میداد.
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒
Fanfictionتو هیچوقت من رو از دست نمیدی، مگر اینکه باور نداشته باشی چقدر دوستت دارم!❤️ 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒖𝒏 𝑶𝒇 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝