هندزفری مشترک

117 42 24
                                    

بخش هجدهم: هندزفری مشترک

برای اولین بار آهنگ گوش کردم و اون هم با تو و کنار بود!

****************************

این پنجره تصویر خیالی دارد                                     

در خانه‌ی من مرگ توالی دارد

 در خانه‌ی من سقف فرو ریختنی‌ست 

آغاز نکن، این اَلَک آویختنی‌ست

****************************

همیشه نسبت به دانش‌آموزهاش احساس مسئولیت داشت. ییبو اولین دانش‌آموزی نبود که حالش بد میشد؛ اما شاید برای جان اولین نفری بود که اینطور نگرانش بود. خودش هم نمی‌دونست چرا. شاید با ییبو تونسته بود ارتباط خاصی برقرار کنه. 

حالا داشت به قطره‌های سرمی که آروم‌آروم وارد رگ‌های ییبو میشد، نگاه می‌کرد. می‌دونست ییبو بیماره؛ اما اینکه دقیقاً چه بیماری داره رو نه. به دکتر نگاهی انداخت و گفت:

ییبو زیاد خون دماغ میشه، مشکلی هست؟ 

دکتر سرم رو تنظیم کرد و گفت:

ییبو مبتلا به کوارکتاسیون آئورت هست. فشار خون بالا براش بده؛ اما الان معلوم نیست چی مصرف کرده که اینطوری شده. 

جان نگاهی به چشم‌های بسته ییبو انداخت و گفت:

بیماریش خطرناکه؟ 

دکتر در حالی که اطلاعاتی رو توی برگه یادداشت می‌کرد، گفت:

اگه کنترل نشه خطرناکه. اگه بی‌احتیاطی کنه خطرناکه. خون دماغشم به خاطر همین فشار بالاست.

جان با دیدن پلک‌های ییبو که در حال باز شدن بود، چیزی نگفت. فقط رو به دکتر کرد و گفت:

داره بیدار میشه. 

دکتر نگاهی به ییبو انداخت که در حال نشستن بود. به پسر توی نشستن کمک کرد و گفت:

حالت خوبه؟ 

ییبو سری تکون داد و گفت:

فقط احساس ضعف دارم. 

مرد سری تکون داد و گفت:

طبیعیه. فشار خونت خیلی بالا بود. چی مصرف کرده بودی؟

ییبو سرش رو پایین انداخت و گفت:

نمک زیاد! 

مرد اخمی کرد. واقعاً نگران حال ییبو بود:

مگه موادی که باید از مصرفشون پرهیز میکردی رو بهت نگفته بودم؟

: گفته بودید. 

پس چرا بهش بی‌توجه بودی؟

: بی‌توجه نبودم. مجبور شدم. 

چی مجبورت کرده بود؟ 

ییبو خسته بود. از سوال پرسیدن‌های زیاد، از نصیحت‌هایی که خودش می‌دونست. دکتر دو بار ازش درباره اجبارهاش پرسید و ییبو انگار توی این دنیا نبود. انگار این سوال‌ها براش سنگین بودن. با صدای بلندی جواب داد:

𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒Where stories live. Discover now