بخش یازدهم: شروع جدید
برای شروع جدید نیاز به یک سری حرفها داشتم. شاید واقعاً پروانه آبی هستم.
****************************
بعد از تو جهانِ دگری ساختهام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
****************************
وقتی تو مسیر برگشت به خونه بود، متوجه شد مغازهها، خونهها، درختها، زمین و حتی آسمون قشنگتر از هر زمانی هستند. انقدر قشنگ که دلش میخواست ساعتها اونجا بشینه و به همه چیز نگاه کنه. انگار هوا هم یک بوی دیگه داشت.
ییبو خوشحال بود؛ انقدر خوشحال که احساس میکرد هیچ چیزی تو اون لحظه نمیتونه حالش رو بد کنه. درسته سنش کم نبود؛ اما انقدری هم زیاد نبود که به خاطر این لحظات خوشحالی نکنه.
اون سالها حسرت این لحظه رو داشت، حسرت برنده شدن توی مسابقه پدرها و پسرها. اون منتظر این لحظه بود تا به بچهها بفهمونه اون هم کسی رو داره. نمیخواست از اون به عنوان یه فقیر بدبو تنها یاد کنند. شیائو جان امروز با اومدنش به ییبو احساس باارزش بودن بخشید و ییبو مطمئن بود تا ابد این لطف بزرگ رو فراموش نمیکنه.
****************************
وقتی به خونه رسید، متوجه خواب بودن مادرش شد؛ برای همین آروم به سمت اتاق خوابش قدم گذاشت. با ورودش متوجه نارنگی شد. با دیدن گربه با ذوق جلو رفت و محکم نارنگی رو توی آغوشش فشار داد و پشت سر هم گفت:
اومد، اومد، اومد.
و بعد گربه رو جلوی صورتش گرفت و گفت:
باور کن اومد. این پروانههای روی صورتمو میبینی؟ کار اونه! همه رو اون کشید.
و بعد با ذوق روی زمین دراز کشید و تقدیرنامه رو روی سینهش گذاشت. میخواست رد تپشهای قلبش روی لوح تقدیر بمونه.
اینطوری هر بار که بهش نگاه میکرد، میتونست صدای تپشهای قلبش رو هم بشنوه. همه این حسهای خوب فقط به خاطر حضور یک نفر بود؛ یعنی شیائو جان!
انقدر در نظرش حالش خوب بود که حتی نمیخواست به این فکر کنه که صاحبکارش قراره چه رفتاری باهاش داشته باشه. ییبو میخواست برای اولین بار توی حال زندگی کنه و براش مهم نباشه چه گذشته دردناکی داشته و چه آیندهای در انتظارشه!
****************************
در حال بالا آوردن هر چیزی بود که خورده بود. معدهش به شدت اذیتش میکرد. انگار داشت جونش رو بالا میآورد. متوجه نشستن دستی روی کمرش شد. کمی چشمهاشو بست و وقتی آرومتر شد، بلند شد. صدای ییشینگ توی گوشش پیچید:
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒
Fanfictionتو هیچوقت من رو از دست نمیدی، مگر اینکه باور نداشته باشی چقدر دوستت دارم!❤️ 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒖𝒏 𝑶𝒇 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝