بخش پانزدهم: ممنونم و متاسفم
ممنونم و متاسفم؛ دو چیزی بود که باید زودتر بهت میگفتم...
****************************
آخرم را شنیده ای اما …
در دلت هیچ التهابی نیست
با تو مرگ و بدون تو مرگ است
عشق را هیچ انتخابـی نیست
****************************
گاهی اوقات خاطرات میتونستند تبدیل به کشندهترین چیزها بشن. گاهی وقتها هم آدم رو مشتاق ادامه دادن میکردند؛ اما وضعیت جان فرای این دو مورد بود. با خاطرات لیکو هم زندگی میکرد و هم کمکم رو به مرگ میرفت.
لیکو تمام امید زندگی جان بود؛ طوری که روزهای اول نمیتونست باور کنه ندارتش و به هر دری میزد تا انکار کنه. طوری که دستهای یک غریبه آرومش کرد،
حرفهاش آرومش کرد،
وعدههاش آرومش کرد و منتظر موند...
شاید اون لحظه میدونست قرار نیست از لیکو خبری بشه؛ اما تو سراب امید داشت دست و پا میزد. اون پسر که چهرهش رو یادش نبود بهش قول داده بود لیکوش رو میاره؛ اما یک ساعت گذشت خبری نشد،
یک روز گذشت خبری نشد،
یک هفته گذشت خبری نشد،
یک ماه گذشت خبری نشد،
یک سال گذشت و خبری نشد....
باید یک قرن صبر میکرد؟ نه جان انقدر قوی نبود که بتونه توی نبود لیکو دووم بیاره.
اون دستها واقعاً آرومش کرده بود، اون دستها امیدوارش کرده بود و حالا بعد از دو سال متوجه شده بود اون شخص همون ییبوئه...
پسری که جان براش تبدیل به امید شده بود، روزی امید خودِ مرد بود... پسری که به طور اتفاقی قرار بود هماسم پسر جان باشه.
همه اینها اتفاقی بودند؟ جان نمیتونست باور کنه. اصلاً تو مخیلاتش هم نمیگنجید این همه غیرممکن براش به وجود بیاد.
حالا جلوی آینه ایستاده بود. دستهاش کمی میلرزید و نفسش بالا نمیومد. احساس میکرد روزهای تاریک گذشته رو داره مرور میکنه. انگار اون مکان براش تبدیل به تابوت شده بود که از هر طرف داشت جان رو به سمت خودش میکشید. در حال نفس نفس زدن بود که صدایی رو شنید:
جان!
از توی آینه به پشت سرش نگاه کرد. ییبو بود. پسر اینجا چیکار میکرد؟ نمیخواست توی این وضعیت افتضاح ببینتش... نه این اتفاق نباید میافتاد؛ اما قبل از اینکه چیزی بگه یا کاری کنه ییبو بهش نزدیکتر شد.
جان واقعاً حالش خوب نبود. نمیدونست چرا انقدر افتضاحه. میتونست نگرانی رو از چشمهای پسر بخونه. حالا که دقت میکرد میتونست ییبو رو تشخیص بده... همون پسر بود. با این تفاوت که حالا بزرگتر شده بود.
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒
Fanfictionتو هیچوقت من رو از دست نمیدی، مگر اینکه باور نداشته باشی چقدر دوستت دارم!❤️ 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒖𝒏 𝑶𝒇 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝