بوی خوب

74 36 23
                                    

بخش بیست و دوم: بوی خوب

عطر تو همون چیزیه که من دوست دارم؛ پس نگران بقیه نباش!

****************************

چشم‌هایش شروع واقعه بود

آسمانــــی درون آن‌هــــــا

در صدایش پرنده می‌رقصید

بر تنش عطر خـــوب آویشن

****************************

وقتی به محل کارش پا گذاشت، جکسون اونجا بود. شاید فکر می‌کرد دیگه قرار نیست مرد رو ببینه؛ اما انگار اشتباه می‌کرد. سریع به سمت رختکن رفت و لباس کارش رو پوشید. 

براش عجیب بود که چرا هیچ‌کس اونجا نیست. همیشه این ساعت بار پر از مشتری بود؛ اما این بار فرق می‌کرد. نگاهی به جکسون انداخت که بهش خیره شده بود. جلو رفت و سفارشش رو گرفت و طبق معمول انتخاب رو برعهده خود ییبو گذاشت. 

چشم‌های مرد غمگین بود و ییبو به وضوح متوجه این موضوع شده بود؛ برای همین سعی کرد یک چیز الکل‌دار براش بیاره. وقتی نوشیدنی رو آماده کرد، کنار مرد رفت. لیوان رو روبه‌روش گذاشت.‌ زمانی که قصد داشت فاصله بگیره، صدای مرد رو شنید:

کل بار رو من رزرو کردم. لطفاً همین‌جا بشین. قصد ندارم اذیتت کنم. بهم اعتماد کن!

ییبو، جکسون رو می‌شناخت. هیچ‌وقت سعی نکرده بود لمسش کنه یا با نگاه‌هاش حس بدی بهش ببخشه؛ اما الان دلیل ررزو کل بار رو نمی‌فهمید. جکسون لیوان نوشیدنی رو برداشت و گفت:

از مدرسه میای قطعاً خسته‌ای، شاید رزرو بار تا آخر شب بتونه کمکی بهت کنه. 

ییبو اخمی کرد. از این حرکات خوشش نمیومد؛ چون احساس می‌کرد شاید قصد به رخ کشیدن پولش رو داشته باشه. جکسون می‌دونست ییبو چه اخلاقی داره و چطور فکر میکنه؛ برای همین قبل از اینکه پسر اعتراض کنه، خودش شروع به حرف زدن کرد:

خسته‌م ییبو. از ثابت کردن خودم به پدرم خسته‌م.‌ گاهی دوست دارم بیام همینجا فقط بشینم و به آدم‌ها نگاه کنم. به تو نگاه کنم. 

کمی دیگه از نوشیدنیش رو سر کشید و گفت:

اینجا بهم آرامش میده، حتی اگه تو بهم محل ندی یا حتی حاضر نشی یک بار هم که شده من رو با اسم کوچکم صدا کنی. 

ییبو نمی‌فهمید چرا جکسون داره این حرف‌هارو میزنه؛ اما تو اون لحظه واقعاً دلش به حال مرد سوخت. جکسون ادامه داد:

حالا باهام کاری نداشته باش و بذار تا شب بمونم. تو هم برو استراحت کن و به درس‌هات برس. 

ییبو می‌دونست تو این شرایط نمیتونه دلداری بده. از طرفی مطمئن بود مرد تنها بودن رو ترجیح میده؛ برای همین بلند شد و به سمت پیشخوان رفت. واقعاً خسته بود و ترجیح میداد کمی استراحت کنه‌. از جکسون بابت این موضوع ممنون بود.

𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒Where stories live. Discover now