بخش بیست و سوم: لبخند ییبو
اون لبخندها داره برام معجزه میشه؟ چرا انقدر محوشون میشم؟
****************************
میمیرم و زنده میشوم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است...
****************************
جان نگاهی به ساعت انداخت. فقط پنج دقیقه تا حرکت اتوبوس مونده بود؛ اما هنوز خبری از ییبو نبود. پسر بهش قول داده بود میاد؛ اما الان چرا خبری ازش نبود؟ با شنیدن صدای مدیر به خودش اومد:
باید کمکم برای حرکت آماده بشیم.
جان فقط پشت هم سری تکون داد. انگار متوجه نشده بود چی گفته. فقط تایید کرده بود. مدیر هم به وضوح متوجه بیحواسی جان شده بود و محو این همه مسئولیتپذیری آقای شیائو بود؛ طوری که لبخندی روی لبش نشست.
پنج دقیقه گذشت؛ اما هنوز خبری از ییبو نبود. درست زمانی که اتوبوس مشغول حرکت شد، جان تونست ییبو رو ببینه؛ طوری که سریع رو به راننده گفت:
یکی از دانشآموزهام اومد، لطفاً نگه دارید.
وقتی اتوبوس نگه داشته شد، ییبو سریع خودش رو توی ماشین انداخت. رو به جان و مدیر تعظیم کرد و صدای مرد رو شنید:
یک لحظه فکر کردم نمیای.
ییبو در حالی که نفسنفس میزد، گفت:
باید غذای گربههام رو برای چند روز آماده میکردم.
جان لبخندی زد. پسر انقدری که حواسش به گربهها و مادرش بود، به خودش نبود. این نشون میداد که چقدر قلب این بچه قشنگه.
ییبو به سمت آخرین صندلی اتوبوس رفت که کسی هم نبود. اولین بار بود که میخواست اردو رو تجربه کنه. دروغ چرا استرس داشت و به شدت نگران مادرش بود. با اینکه همسایهشون واقعاً مسئولیتپذیر بود؛ اما با این حال قلبش آروم نمیشد.
از سونگیون دستگاه پخش موسیقیش رو قرض گرفته بود. احساس میکرد به کارش میاد. هرچند هدفش گوش کردن به موسیقی نبود، میخواست از همین حالا دلتنگیهاشو رفع کنه.
****************************
جان به انتهای اتوبوس نگاه کرد که ییبو تنها نشسته و به بیرون چشم دوخته بود. جان رو به مدیر کرد و گفت:
اگه ممکنه من کنار دانشآموزها باشم.
مدیر مخالفتی نکرد؛ چون درباره شیائو جان شناخت داشت. میدونست خوشش نمیاد وقتش رو توی اردوها با معلمها بگذرونه.
جان وقتی موافقت مدیر رو دریافت کرد، به سمت انتهای اتوبوس قدم برداشت. کنار ییبو نشست و یک سر هندزفری پسر رو توی گوش خودش گذاشت و گفت:
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑢𝑛 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒
Fanfictionتو هیچوقت من رو از دست نمیدی، مگر اینکه باور نداشته باشی چقدر دوستت دارم!❤️ 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒖𝒏 𝑶𝒇 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝