𝓟𝓪𝓻𝓽 13

238 33 4
                                    

ساعت ۲ بامداد

_ بله ؟

○ چطوری ؟ خبری ازت نیست

_ وقت ندارم سرم شلوغه

○ چیکار میکنی اونوقت ؟

_ کارای شرکت

○ جدی‌؟ من فکر میکردم سرت  گرم مهمونته

_ چی؟

○ خندید و : بیخیال ، برای این حرفا زنگ نزدم

_ کارت چیه ؟

روی کاناپه سیاه رنگش مشغول کار کردن با لبتابش و درگیر کار های شرکتش بود

○همین هفته چهار روز دیگه میتونیم بریم ایتالیا

_ دست از تایپ کردن برداشت و با دهانی باز به لبتاب خیره شد : جدی میگی ؟

○ اره ، کامل آماده باش و تیم و خبر کن

_ دست خودتو میبوسه

○ نه ! نه تهیونگ من انجام نمیدم اصلا حوصله سر و کله زدن با..

_ آفرین باز اگه کمکی خواستی بهم بگو پسر

○ تهیونگ من ... من خودم تو رو میکشم ، جوری حذفت میکنم که خودت با همه میکنی و هیچکس نمیفهمه اصلا همچین شخصی بوده !!!

_ صدای خنده هاش به گوش یونگی ام رسید و ناخودآگاه از صدای خندش خنده روی لبهاش نشست و کمی بعد تماس به پایان رسید

بعد از قطع کردن تماسش با یونگی فولدر مربوط به شرکت رو بست و مشغول بررسی نقشه ایتالیا شد و با دقت همه چی چک میکرد
ساعت نزدیک های ۵ صبح بود که با احساس خواب آلودگی شدیدی به بالا و سمت اتاقش رفت

با یاد آوری جونگکوک ناخود آگاه لبخند میزد و به آرومی دستگیره رو پایین کشید تا کمترین صدایی باعث اذیت شدن پسر نشه ، به محض دیدن تصویر جونگکوک لبخندش خشک شد ، بالاتنه عضله ای  برهنه پسر رو دید و بعد از مکثی پلک زد و درب رو بست و نفس نفس زنان پشت درب آب گلوش رو محکم قورت داد و با یادآوری دوباره وضعیت فعلی ناخودگاه دستش روی قلبش رفت تا از تپش قلب وحشتناکی که داشت کم کنه ولی بی فایده بود

بعد از چندین دقیقه دوباره درب رو باز کرد و بدون اینکه به کوک نگاهی کنه پشتش رو به پسر کرد و لباس هاش رو عوض کرد و روی تخت کنار کوک خوابید پشتش به جونگکوک بود
ولی بی فایده بود ، با هر قدمی که داخل اتاق شده بود و تا الان که کنارش خوابیده بود تپش قلب و تنگی نفسش دیوونه کننده بود
لرزش تخت رو احساس کرد که کوک به پهلو خوابید
بی فایده بود هیچ کاری نمیتونست برای قلب بیقرارش انجام بده از طرفی دلش میخواست پسر رو تا صبح تماشا کنه و ...

+ حالا به سمت تهیونگ خوابیده بود و تنها کوچیک ترین حرکتی باعث میشد بیدار بشه و تهیونگ از دیدنش محروم بشه

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Where stories live. Discover now