𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟩

200 36 3
                                    

به مرد خیره بود و بعد از چند دقیقه روی زمین افتاد

+ کوک با دهانی باز به صحنه مقابلش خیره شد

مرد سیاه پوش خواست تیر دوم رو بزنه که به سرعت سمتش دوید و با زدن ضربه ای به شکمش اسلحه از دستش افتاد
به سرعت اسلحه رو برداشت و به قلبش شلیک کرد .

با صدای ناله ضعیفی به سمت صدا برگشت و کنار تهیونگ زانو زد ، دستش رو زیر سر پسر برد و به زخم پهلوش نگاه کرد دستش رو روی زخم گذاشت تا از خونریزی بیشترش مانع بشه.

_ با احساس سوزش بیشتری توی پهلوش هین ضعیفی کشید و چشمانش باز شد .

+ تحمل کن .. تحمل کن میریم بیمارستان

_ تصویر و صدای کوک با تموم شدن جلمه پسر کمرنگ شد و پلک های سنگینش روی هم افتاد .

اولین صدایی که شنید صدای مانیور ضربان قلبش بود و اولین تصویر ام چهره نگران نامجون که کنار تخت اش نشسته بود

× تهیونگ؟ تهیونگ حالت خوبه؟!

لب هاش حرکت کردن ولی صدایی از گلوش خارج نشد

× نمیخواد الان حرفی بزنی فقط باید استراحت کنی
من میرم بیرون به دکتر بگم

_ پ..پسره

× دوباره سمت تهیونگ برگشت و پسره کیه؟

_ ک..کوک

× با یاد آوری کوک لبخندی زد و : اگه نبود نمیدونم الان چه به سرم میاوردی

+ میگم کجاست؟

× نمیدونم سه روزه ازش هیچ خبری نیست
الان باید استراحت کنی .

کم کم مسکنش اثر کرد و چشمانش بسته شد

سوزش بدی تو پهلوش حس کرد و خواست بلند شه و دنبال نامجون بره که پرستار پسر رو صدا زد و نامجون زود تر رسید

× کجا ؟ امشب ام باید بمونی

_ هیونگ ! چیشد؟

× ۵ صبح بود کوک بهم زنگ زد و گفت اینجایی

_ خب؟ چی بهت گفت؟!

× وقتی اومدم نبود، تا الانم هیچ خبری ازش ندارم . ببینم چی به سر خودت آوردی ؟

_ من باید برم دنبالش

× واسه چی ؟

_ تو فک کن اون بهم تیر زده

× چییی؟؟؟ تهیونگ چی داری میگی ؟!

_ لبخندی زد و : باورت نمیشه نه؟

× ینی ؟!

_ اره پس همین الان برو مرخص ام کن

× نمیشه آخه ..

_ نمیخوای که راحت برا خودش فرار کنه؟

× باشه 

با رفتن نامجون از اتاق لبخندش محو شد و از فکرش بیرون نمیومد، این تنها راحتی بود که بی دردسر میشد دنبالش بره 
دقایقی بعد نامجون با برگه ترخیص برگشت و لباس های تهیونگ رو بهش داد

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora