𝓟𝓪𝓻𝓽 14

217 34 2
                                    

برعکس چیزی که از تهیونگ انتظار می‌رفت فقط به رفتن پسر کوچک تر خیره بود . شایدم هنوز تو شوک کاری بود که کرده بود یا شایدم شوکه ازاعتراف و کار غیر منتظره خودش بود. به هر حال به رفتن پسر بی‌رحمانه خیره بود و به صدای کوبیده شدن درب به خودش اومد ولی دیر بود.
انتطار خیلی زیادی داشت که کوک به خواسته خودش دوباره برگرده ، چیشد؟ مگه موقع بوسیدنش همراهیش نکرد ؟ پس چرا بیرحمانه طعم لب هاش رو روی لبهای تهیونگ هدیه داده بود و خواهان تر و تشنه تر اش کرده بود؟
شایدم تنها هدفش از اون همراهی همین بیقراری برای تهیونگ بود . بالاخره هر ضربه ای که میزنی باید منتظر ضربه ای محکم تر رو داشته باشی.

و کوک ،
نمیدونست ، خودش هم نمیدونست چه حالی داره تا خود صبح توی خیابان ها پیاده رفت بدون اینکه درد رو حس کنه فقط به جلوی پاهاش خیره بود و همچنان با خودش و عقلش درگیر اتفاق شب گذشته بود
چیشد ؟ مگه نمیدونست عاشقشه و خودش هم عاشقه ؟ از روزی که توی شرکت داخل آسانسور دیده بودش حس عجیبی به خودش و احساسات مزخرف اش داشت ، حس مزخرف دوست داشتن رو به خاطر شرارت های تهیونگ کمرنگ کرده بود ، همه چی داشت به روال قبل برمیگشت که بعد از به هوش اومدنش اون چشم های کشیده و خوش حالت پر از انتقام و نفرت به عشق سبز تبدیل شده بود
عادی انگاری اون چشما و اهمیت ندادن به عمق عشق توش سخت ترین کار ممکن بود .
اگه هنوز چند درصد شک و تردید رو به خودش تحمیل کرده بود با اومدن تهیونگ به اتاق خوابش همه چی بهم ریخت
شب گذشته ! جایی که تهیونگ فکر کرد کوک خوابه ولی تمامی بی قراری ها و نفس های نا منظم تهیونگ رو دید و شنید ، چرا باید یه آدم معمولی با دیدن کسی که خوابیده دست پاچه بشه و جوری از اتاق بیرون بره که متوجه افتادن گوشیش نباشه؟!
و دوباره برگشت اش به اتاق ...

+ هیچجوره نمیشه

هیچجوره نمیشد مراقبت های تهیونگ رو ندید گرفت ، تهیونگ شخصیتی نداشت که به خاطر یه اشتباه بخواد عاشق کسی بشه .. نکنه ؟ نکنه اونم عاشق شده بوده ولی بازیگر بهتری بوده ؟ اون بوسه ی کسی نبود که از تنفر برگشته
چه خبره ؟ چرا هر چی فکر میکنم مبهم تر میشه ؟

_ زیاده روی کردی ... زیاده روی کردی * وسایل روی میز رو روی زمین ریخت * لعنت بهتتتتت !

¥ آقا چیزی شده ؟

_ گمشووو!

¥ بله آقا

همزمان با بیرون اومدن یکی از بچه های تیم شوگا وارد اتاق شد

○ چیشده ؟

¥ اصلا حالشون خوب نیست . از صبح زود اومدن و وقتی چهره اشو دیدم مشخص بود اتفاقی افتاده ، ولی یهو صدای خورد شدن چیزی اومد دیدم تمام وسایل هاشونو ریختن .

○ خیلی خب ، برو سرکارت

¥ چشم قربان

جوری وارد اتاق شد که انگار از چیزی اطلاع نداره کمی از لای درب نیمه باز بهش نگاه کرد که سرش رو روی میز گذاشته بود و دستانش مانع برخورد صورتش به میز بود

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Where stories live. Discover now