𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟤𝟫

57 9 0
                                    

+ یوری! یه لحظه وایسا‌

با چشمان گود افتاده سمتش برگشت و کیف کوچکش رو روی شونش انداخت

یوری: چیه؟

+ ببین، اون روز خود تهیونگ بهم زنگ و گفت جین و داره میبره بیمارستان، خب .. خب منطقی فک کن کی میاد خودش این کار و کرده باشه خودشم زنگ بزنه..

یوری: امیدوارم همینطوری باشه که تو میگی کوک، الان ازت نمیخوام به عنوان شاهد بیای. میخوام به عنوان یه دوست، یه برادر برای جین بیایی و حرف بزنی
منم مثل تو میخوام قاتل شوهرم تهیونگ نباشه، تو بیا، بیا و ثابتش کن

+ باشه میام، ولی نمیزارم این بچه رو با خودت بیاری

نگاهی به چهره بغض کرده دخترک کرد که توی این مدت مدام بهونه پدرش و میگرفت و گریه میکرد روی زانو هاش مقابل دخترک نشست و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد

+ یوریم، یکم پیش خاله لی باید بمونی تا ما برگردیم باشه؟

یوریم: عمو ته!، عمو ته بابام و کشته؟

چشمانش رو بست و اشکاش روی گونش چکید. لبخند تلخی زد و

+ خودت چی فکر میکنی؟ به نظرت عمو ته که اینقدر بابایی رو دوست داشت میتونه؟

بغض دخترک ترکید و : من بابام و میخوام ، من بابایی ام رو میخوام عمو

یوری هق هق کنان از خونه خارج شد تا بیشتر از این بی تابی های دخترک و نبینه

کوک یوریم روبه سینه خودش چسبوند و پا به پای دخترک اشک میریخت

____

£ خب خانم یوری شما میدونستید همسرتون درگیر این پرونده شدن ؟

یوری: نه، فقط چند ماه پیش که گفت باید برگردیم سئول ازش پرسیدم و گفت یه سری پرونده های خاص پزشکی هست که تیمی باید حلشون کنن

£ شماهم با این جواب قانع شدین؟

یوری: خب، بله چون جین خیلی به کارش متعهد بود آخرشم برای همین ..

£ بعدش چیشد؟

یوری: صبح تا ظهر میرفت بیمارستان و وقتی برمیگشت همش دنبال یه چیزی بود، تو سایت های مختلف میرفت و با پزشک های خارج از کشور ویدئو کال میگرفت

£ توی صحبت هاش چی میگفت ؟

یوری: از فرمول ساخت یک ماده حرف میزد و دنبالش بود

£ تو این مدت چقدر با آقای جئون رفت و آمد داشتن؟ چون گفتید یکی دوشب اول پیش ایشون بودین و بعدشم هرزگاهی بچه رو به خونه ایشون میبردید

یوری: این اواخر بیشتر تلفنی با جونگکوک حرف میزد . ولی درسته یه وقتایی که سرکار بودم و جین هم نبود بچه رو به درخواست خود کوک میبردم اونجا

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Место, где живут истории. Откройте их для себя