𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟤𝟩

90 11 0
                                    

+ بیا که شام همونی رو گرفتم که دوست داری

_ جونگکوک؟

+ جانم تو آشپزخونه ام بیا

به سرعت داخل شد و ساک دستی رو از اتاقش برداشت و لباس هاو چیزهایی که میخواست و توش گذاشت و تمامی لباس های تنش رو مشکی کرد و پایین اومد

+چیشد... کجا داری میری؟

_ جونگکوک یه دقیقه بشین وقت ندارم
به چشمام نگاه کن، چی میبینی؟

+

_ باتوام کوک چی میبینی؟

+ تهیونگ.. تهیونگ من طاقتش رو ندارم

_ دستانش رو بین دستاش گرفت و محکم فشرد
از چیزی که میترسیدم سرم اومد، برای اولین بار از چیزی ترسیدم، اونم دوری ازتو بود

+ منم باهات میام

_ اشکش مسیرش رو پیدا کرد و روی گونش چکید و: نمیشه قربونت برم، تو دردسر میوفتی

+ تو.. تو که

_ من هیج کاری نکردم کوک، تو رو به عشق بینمون قسم باورم کن

+ باورت دارم

_ باید برم دیگه

+ تهیونگ میفهمن ، میفهمن تقصیر تو نبوده
نیازی نیست بری، من خودم شهادت میدم

_ آخرین نگاهاش رو داشت به کوک میکرد و لبخند تلخی روی لب داشت : من توی این مدت فقط یکسال زندگی کردم،
یکسالی که کنار تو بودم.

+ دوباره همه چیز درست میشه نگو اینطوری
همین الانشم اگر بزاری باهات بیام

حرفش رو قطع کرد و لب هاش رو به لب های کوک چسبوند

• ی جایی ب خودت میای و میبینی دیگه چشمات هیچکسو مثل اون نمیبینه،قلبت هیچکسو جز اون نمیخواد وجودت فقط با بودن اون آروم میشه و چقد حسای قشنگ از بودنش احساس میشه•

_ اشک های کوک رو پاک کرد و: باید برم دیگه، هرچیزی شد تو هیچی نمیدونی باشه؟

+ وقتی مقصر نیستی برای چی داری میری

_ همه چی علیهمه کوک، کسی ام که این پاپوشو و درست کرده یه کار بلد حرفه ایه
دستش رو به صورت خیسش کشید و از جاش پاشد

+ تهیونگ، خواهش میکنم

_ یادت نره چقدر دوست دارم

بغض راه نفسش رو بند آورده بود و علاجش ام فقط آغوش گرم تهیونگ بود
محکم بغلش کرد و صدای هق هق اش بلند شد و تهیونگ ام بی صدا اشک میریخت

_ گریه نکن قربونت برم
اوضاع رو درست میکنم برمیگردم

+ منتظرتم

و رفت.

موبایلش زنگ زد و سعی کرد صداش رو صاف کنه تا جین متوجه چیزی نشه

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt