𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟧

259 42 5
                                    

بلاخره داخل ماشین نشست و جوری عصبی بود که اگر تهیونگ رو میدید به فجیع ترین شکل ممکن میکشتش
نگاهش به لوگو شرکت بزرگ افتاد و با قیافه عصبی چندین بار روی فرمون کوبید و فریاد کشید

+ جیهووپ زندنت نمیزااارممم

برای یک راننده معمولی شاید ۴۰ دقیقه تا شرکت فاصله بود ولی کوک با سرعتی که رانندگی کرده بود یک بیست دقیقه بیشتر زمان نبرد .
به سرعت از ماشین پیاده شد و محکم درب رو کوبید و داخل شرکت شد

+ کثافت عوضییییی

€ ااا ... کوک چت شده تو ، یقه ام رو ول کن ، چه مرگته پسر ؟

+ به خاطر توی آشغال این همه حرف شنیدمممم ... عین بی غیرت ها باید برم فردا سر کار به خاطر توووو

€ جیهوپ تمام تلاشش رو میکرد کوک رو آروم کنه ولی بی فایده بود دستای کوک محکم تر میشد : ببین یه لحظه گوش بده من نمیدونم چی شده ، بیا برام تعریف کن الان عصبی هستی چیزی نگو بعدش پشیمون بشی

+ خفه شوووو من از هیچی پشیمون نمیشمممم

€ باشه .. باشه آروم باش

+ با یادآوری محبت های جیهوپ دستش رو از یقه و گردن هوپی جدا کرد و پشتش رو به جیهوپ کرد و کلافه دستانش رو سر کمر باریکش زد

€ چی..چیشده؟

+ سمت پسر برگشت و انگشت اشاره اش رو به حالت تحدید بالا آورد : اگه بخوام اون چند ماه تو اون خرابشده بمونم ، باید به اون رفیق عوضیت بگی اون داداش حرومی اش جلو چشم من نباشههه ، میفهمیی؟؟

€ خنده ای کرد و آب گلوش رو قورت داد : این که مسئله ای نیست . اونجا شرکت نامجونه نه برادرش خیالت راحت باشه پسر

+ کمی احساس آروم بودن میکرد سرش رو به نشونه تایید تکون داد و : خوبه ! خوبه

گفت و بدون هیچ حرفی از شرکت خارج شد و به خونه رفت

Teahyng

تیشرت دودی رنگ سلین رو تنش کرد و خودشو روی تخت پرت کرد خواست گوشی رو کنارش بزاره بلکه از سردردش کم بشه ، با ظاهر شدن شماره ای ناشناس پشیمون شد و تماس رو جواب داد .

_ بعله؟! تا الانم خیلی بهش فرصت دادم ، تمومش کن

تماس سر پانزده ثانیه پایان یافت . تمامی لایت های اتاق رو خاموش کرد و حوالی ساعت ۲ به خواب رفت
غافل از پسری که از سر شب تا به حال سومین آرامبخش رو هم خورده بود ولی هنوزم ماجرای صبح و چیزی که با دوباره دیدن تهیونگ براش تداعی شده بود مقابل چشمانش تکرار میشد .

" 7 صبح فردای همون زمان "

با چشمان بستش از روی میز با حرکات دستش دنبال ساعت میگشت تا صدای آلارمی که بیشتر شبیه ناقوس جنگ بود رو خاموش کنه
از چشم نیمه باز راستش نور مهمون چشماش شد و همون دلیلی شد تا خواب از سرش بپره ، نگاهی به ساعت مقابلش کرد . حتی خودشم نمیدونست چه ساعتی خوابیده که اینقدر بی انرژی و خواب آلود به نظر میرسه

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon