𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟫

203 35 6
                                    

_ سلام پسره کجاست؟

× به لطف اخلاق خوب جناب عالی دیگه قبول نمیکنه بیاد

_ پوزخندی زد و کیفش رو روی میز گذاشت وکتش رو درآورد و کنارش گذاشت : میاد مجبوره که بیاد

× چی گفتی؟

_ هیچی هیونگ میگم امیدوارم زود تر بیاد

× بعید میدونم . دوباره باید فکر یه مترجم جدید باشم

_ شایدم اومد

ساعت حوالی 9 شب بود ولی هنوزم خبری از جونگکوک نشد

× بازم ترجمه های مونده بدون مترجم ، تا آخر هفته ام باید جواب شون رو بدم ولی به لطف برادر احمقم باید بازم بدون مترجم باشم .

_ برمیگرده نامجون مطمئن باش

× خنده هیستریکی کرد و : بشین تا برگرده

گفت از اتاقش خارج شد و از شرکت رفت

تهیونگ ناراحت بوو  از وضعیت موجود و عصبی تر از سرکش بودن جونگکوک .

برعکس همیشه که تا چندین ساعت بعد از رفتن نامجون تو شرکت میموند به سرعت کتش رو برداشت و از شرکت خارج شد.
هنوزم دودل بود وبعد از گذشت دو ساعت همچنان نزدیک خونه داخل ماشین نشسته بود

که پسری آشنا رو از دور دید
با کیف گیتارش پشت سرش و آهنگی که زمزمه میکرد کلید رو داخل درب چرخوند و خواست داخل بشه که دستی شونه اش رو فشرد

_ کجا با این عجله؟

برگشت و به صاحب صدای آشنا نگاه کرد

+ چیه؟

_ خندید و : تازه میگی چیه؟* لحنش سرد و عصبی شد و
مگه نگفتم باید بیای سرکار ؟

+ حقی نداری با من اینطوری صحبت کنی

_ داشتن و نداشتن اش رو من مشخص میکنم نه تو

+ صداتو بیار پایین و گمشو رد کارت

_ گم نشم چی ؟؟ * فریاد بلندی زد و : یا صدامو پایین نیارم ؟!

+ نگاهی به اطراف کرد و مچ دست تهیونگ رو گرفت و سمت کوچه فرعی رفت : خودم انجامش میدمم

تهیونگ رو به دیوار هل داد و سیلی داغی مهمون پسر بزرگ تر شد

_ الان چه گوهی خوردی؟

+ اینو زدم تا یادت بمونه به من دستور ندی

خلاف جهت قبلی محکم تر سیلی بعدی رو هم زد

+ اینم زدم تا دیگه صداتو برامن بالا نبری

_تهیونگ از شدت ضربه گوش هاش سوت میکشید و با تعجب و حرص به کوک خیره بود

و سیلی سوم ..

+ اینم زدم .. زدم چون
دیگه ام سراغ من نیا

حرفش بی پایان موند و از کوچه خارج شد

𝙋𝙧𝙚𝙙𝙞𝙘𝙩𝙤𝙧 [𝙑𝙆𝙊𝙊𝙆]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant