PART 6

191 42 26
                                    

بوی...

بوی خون در حالی که ابروهای من رو گره می‌زده؛ جنب و جوشی مشهود به توله‌ام بخشیده.

حسی شبیه یک جریان زیرپوستی من رو به حرکت واداشته.
با آنکه قدم‌های اول لنگان و کند بوده اما زمانی چند نبرده تا با وجود باردار بودن بدوم.

هر سانتی که پیش می‌رفته رایحه‌ی بنزین پررنگ‌تر می‌شده؛ البته که علامت سوال بزرگی هم در سر ایجاد می‌کرده.
استشمام عطر بنزین حالاتی شبیه تحریک و تحول بدن رو به تهیونگ می‌بخشیده اما...
اما این اهالی که من می‌بینم که اغلب آن‌ها نیز نظامی بوده؛ ظاهری از نشانه‌های گیجی، دردمندی و ضعف داشته!.

دیدن این اشخاص که بعضی از آن‌ها نشسته، بعضی ایستاده و عده‌ای هم خمیده بوده؛ تا حدودی از سرعت من برای رسیدن به سوکجین کاسته.

با همه‌ی سردی رابطه‌ی بین تهیونگ و گرگش که تن می‌لرزونده؛ به حدی که من نمی‌دونم گرگ مخفی شده‌ی درونم به طور دقیق چه رده‌ای داشته اما... اما حس می‌کنم بی‌قراری و بی‌تابی موجود زنده‌ای رو در قسمت‌های تاریک‌روشن روحم در برابر این وضعیت مردمانش.

بی‌اختیار قدمی به سمت یکی از نگهبانان که خون بینیش روی لب بالایی جاری شده قدم برمی‌دارم که...
که دستش دور بازوم تاب خورده و صدای گرفته و نگران مرد و نفس‌های تند و بریده‌اش.

_م‍... ملکه‌ی من... خ‍... خواه‍... ‍ش می‌کن‍... ‍م به پیش ام‍... ‍پراتور برین و...

حرکت خون داخل رگ‌ها چرا سرد بوده؟!.

به سرعت، به سمت هوسوک می‌چرخم و آشفته‌ به اوضاع به هم ریخته‌ی او نگاه می‌کنم.

+پادشاه... پادشاه کجاست؟.

به قدری مضطرب بوده که متوجه نمی‌شده بخشی از جسم من رو لمس کرده.

هوسوک:ایشون تبدیل شدن و... خداوندا!... رایحه‌اشون همه‌ی ما رو فلج کرد؛ تنها کسی که می‌تونه امپراتور رو کنترل کنه شما هستین.

با چیزی که می‌شنوم سوال خود رو به فراموشی می‌سپارم.

+اما... اما ما جفت ه‍...

هوسوک:مهم نیست؛ به هیچ عنوان مهم نیست وقتی که شما هنوز رایحه‌ی برادرشون رو همراه دارین... همین‌طور شاهزاده‌ای که از خون خودشون هستن.

انگشت‌های بازی که بسته و دستی که مشت شده.‌
لب به هم فشرده و...

+کجا هس‍...

جمله به آخر نرسیده که می‌شنوم.
می‌شنوم صدای فریاد دو زن رو؛ آمیخته به بالاترین حد ترس یعنی وحشت.
صدای دو زن که مقام مادر رو داشتن.
دو مادری که...

بی‌توجه به هر چیزی فقط می‌دوم.

من...
من هر شناختی که از جئون سوکجین دارم به واسطه‌ی شنیده‌های چند ساله و این دیده‌های چند ماهه بوده؛ هر چند که ما پسردایی و پسرعمه هستیم اما هیچ هنگام آن‌طور که لازمه‌ی یک رابطه‌ی خویشاوندی بوده به هم نزدیک نبوده‌ایم و با همه این‌ها من...
من می‌دونم علاقه و صفات این مرد رو.

علاقه‌ی سوکجین به خون و خونریزی و صفت‌هایی که با آن خوانده می‌شده؛ شبیه حیوان، وحشی، گرگ واقعی، خون‌ریز، جنگجو، ماشین کشتار، قاتل، خنجر و... و...
بی‌دلیل نیست که فرمانده‌ی تمامی نیروهای مسلح کشور بوده.
و من...
و من نباید اجازه‌ی کوچک‌ترین حرکتی در این زمینه به او بدم.

رد...
رد چنگال‌ها روی در...

و میون هر چه رایحه‌ی که بوده؛ این بنزین هست که حسی شبیه مستی و رقص روی شیشه خرده‌های اتفاقات مختلف و تلخ رو می‌داده.

پا به سالن گذاشته و می‌بینم.
می‌بینم ترس و تقلای پدرم، پدرش رو...
می‌بینم صورت رنگ پریده و گریان مادرم، مادرش رو...

صحنه‌ی این شکارچی و شکارهاش قرار نیست از ذهن تهیونگ پاک بشه.
این‌طور که آن‌ها رو گوشه‌ی یکی از اضلاع این اتاق گیر انداخته...

صدای غرش‌های خفیف و نفس‌های صدادار که از همین فاصله آتشین بودنش رو می‌تونم متوجه بشم.

قدم‌ها به آهستگی برداشته شده...

شاید کسی درون من خواهان تماشای بیشتر بیچارگی این چهار نفر است.
و ناگهان این نگاه مادر برادرهای جئون بوده که به من افتاده؛ به من و خونسردی در تمامی حرکات من.

_ت‍... تهیونگ عزی‍...

لبخند می‌زنم وقتی که سوکجین در قالب یک گرگ سیاه و بزرگ‌تر از حالت عادی به سمت من سر چرخونده.

لبخند می‌زنم و بی‌اهمیت به افراد حاضر قدم برمی‌دارم و مقابلش می‌ایستم.

نگاهش در عین غریبه بودن؛ من رو می‌شناخته.

دست جلو برده و...

نمی‌دونم...
نمی‌دونم با چه اسمی صدات کنم.
تردید و مکثش...
باید روراست باشم که خجالت می‌کشم.

+آ... آلفا؟.

متعجب به او و عکس‌العملش خیره‌ام؛ پلک زده و بعد از پایین انداختن سر، جلو اومده و...
و فقط کنار زدن چند سانت فاصله کافی بوده تا دستم روی پوزه‌اش قرار بگیره.

این‌بار خجالت‌زده می‌خندم؛ به طوری که بالا اومدن و برجسته شدن گونه‌ها، نیمی از میدان دید چشم‌ها نابود کرده.

خزهای سیاه و بدن گرمش...

ذوق هم اضافه شده.

+تو... تو خیلی خوشگلی!.

تکون خوردن سرش به طرفین من رو به خود آورده و باز خجالت...

قدمی به عقب برداشته.

+من... من معذرت می‌خوا... م... پادش‍...

ناگهان سر بالا آورده بعد از شنیدن غرشش و حس کردن عصبانیتش.
دوباره خودنمایی دندون‌های نیش...

روی لب زبون کشیده و محتاط و مردد زمزمه می‌کنم.

+آل‍... آلفا؟.

باورم نمی‌شده.

نگاه کوتاهی به من که می‌تونم دلخوری درون چشم‌هاش رو بخونم و...و این... خب عجیب بوده و تازه و در نهایت بی‌تفاوت نسبت به بقیه از جمله من، در سکوت از اتاق خارج شده.

این‌بار به علت فراوانی تعجب می‌خندم.
چی شد؟!.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELIONWhere stories live. Discover now