PART 9

165 33 12
                                    

یونگی

هیچ‌چیز شبیه گذشته نیست؛ نه قلعه‌ی دفاعی دور من و نه تهدید شمرده شدن پارک جیمین، مردی که دو سال از من کوچیک‌تر بوده. پس...

در حالی که طبق عادت با طره‌های ریخته شده‌ی مو روی شونه و سینه بازی می‌کنم و بین تارها دست می‌کشم؛ لب به اعتراض می‌گشایم.

+امیدوارم درک کنی.

چشم از اعضای گله که دوشادوش هم، بعد از خاموش کردن آتش راهی شده بودن؛ گرفته و توجهش رو به من داده.

جیمین:چه چیزی رو درک کنم شاهزاده؟.

از گوشه‌ی چشم به او نگاه می‌کنم.

+علاقه‌ام به کشتن هر کسی که اطراف سوکجین هست؛ حتی کیم تهیونگ.

مکث چند ثانیه‌ای چشم‌هاش روی صورتم که خب...

باعث بالا رفتن دمای این ناحیه، بخصوص گونه‌ها می‌شده و ناگهان با سری عقب رفته و پلک‌های بسته شده‌ای؛ خندیده.

به خروج کلمه‌ها با خنده و از بین لب‌ها چشم می‌دوزم.

جیمین:خدایا!. این حد از شباهت؟!. با وجود تموم فاصله‌ای که بین شما دوتا هست بازم نمیشه منکر قدرت ژنتیک و خون شد.

لب‌های به هم فشرده به شکل یک خط دراومده.

+از همتون بدم میاد.

شاید...

شاید این الفاظ و احساسات در پوششی از شوخی و خنده بیان می‌شده اما... اما باز هم هر دو خوب می‌دونیم که واقعیت داشته و از اعماق قلب ترک خورده‌ی سیاه من بیرون می‌اومده.

سکوت کرده و یک قدم از سمت چپ به من نزدیک شده و حال...

شونه‌ی ما دو مماس هم بوده و یونگی گرمای ملایم و خفیفی از سوی او احساس می‌کرده که روی حرکت انگشت‌هاش بین موها تاثیر می‌گذاشته و از سرعتش کاسته؛ آهسته‌آهسته.

صدای نفس عمیقش...

جیمین:من کاملا درکتون می‌کنم شاهزاده جئون؛ این افکار و واکنش شما طبیعیه.

اوه!... خب... پس...

همه‌چیز به سریع و زیر ده ثانیه اتفاق افتاد؛ زمانی که من تصمیم گرفتم...

به سرعت، با چاقویی در دست می‌چرخم و روبه‌روی جیمین ایستاده و نوک فلز رو، روی سیبک گلوی او با نیروی کنترل شده‌ی فشار داده.

باز هم سر عقب رفته او و چشم‌های خمارش و حرکت زبونش روی ردیف بالای دندون‌ها.

+طبق چیزی که گفتی من توقع درک شدن ازت دارم.

تک خنده‌ای کرده که موجب لغزیدن چاقو روی برجستگی گلو شده و یا... شاید هم قلب من همراهش.

جیمین:پس رویال مارون قصد ریختن خون سربازش رو داره؟.

رویال مارون لقب من بود؟!.
همان گل سیاه سمی...

قبل از پوست‌اندازی میوه نارنگی و برملا شدن اینکه چه سر شاهزاده اومده؛ عقب‌نشینی می‌کنم و با سری پایین افتاده از پرده‌ی موها ممنون هستم که مانعی ابریشمی شدن بین ما دو.

چند ثانیه سکوتی که با شیطنت‌های قلب یونگی مخفیانه شکسته می‌شده که بالاخره تصمیم می‌گیرم هم‌دست ماهیچه سرخ و وحشی خود بشم.

+من... من فقط دلتنگم سرباز.

خیره به سیاهی آسمان در فراق خورشید، ادامه میدم.

+خنده‌دار نیست؟. من دلتنگ چیزها و کس‌هایی میشم که تا به حال در تن و روانم اون‌ها تجربه و لمس نکرده.

مچاله شدن قلب فشرده شدن لب رو در پی داشته.

+من خسته شدم سرباز؛ نه از جنگیدن بلکه از منتظر موندن... هر چند اگه پایان این خستگی و انتظار آغوش برادرم باشه تحملش می‌کنم. من بین این درخت‌ها و گرگ‌هایی احاطه شدم که دوستم دارن و ازم محافظت می‌کنن و من بابتش شکرگزارم اما... اما من...

سرگیجه‌ی نسبی که دچارش شده‌ام قطعا برای آلفای کنارم شدیدتر و عمیق‌تر بوده.

می‌دونم...
می‌دونم باید رایحه‌ی الکل خود رو کنترل کنم اما این عطر از احساسات منفی من برخاسته و من دیگه توانی برای خفه کردن آن‌ها ندارم.

و بالاخره اشک می‌ریزم؛ برای بار چندم؟. نمی‌دونم.

+من فقط دلتنگم... نه برای پدر و مادری که بعد از متوجه شدن تفاوت من، پسرشون رو بی‌اهمیت به زخمی که می‌تونست شاخه‌ها روی تن من ایجاد کنن؛ داخل جنگل رها کردن بلکه... من دلتنگ برادرانم هستن. قلب آدم‌ها مطیع و دربند کسی میشه که بهشون محبت کنه و این در کنار گرگ درون ما که یک حیوان اجتماعی و خانواده دوست هست؛ شدت می‌گیره پس...

چشم‌ها لبالب اشک و من برمی‌گردم سمت جیمین و غم رو می‌بینم که چطور دریچه‌ی وجودی او رو کدر کرده.

+من فقط دلتنگم جیمین و این حسرت داره ن‍... نفسم رو... می‌بره.

یک قدم به جلو برداشته و به این فکر می‌کنم چطور سنگریزه‌ای در گلو چنین توانایی در بهم ریختن من داشته!.

+من... من ب‍...برادرانمو می... می‌خوام؛ من سوکجین و جونگ‌کوک‍... ‍م رو می‌خوام.

بی‌اراده مشتم رو به سینه‌اش می‌کوبم و...

+من آغوش خ‍... خانواده‌امو می‌خوا...م.

با تنی گرگرفته که ماحصل آتش‌سوزی روح و جسم به واسطه‌ی غم و خشم بوده؛ پیشونی به سینه‌ی ستبر پارک جیمین می‌چسبونم و زمزمه می‌کنم.

+یه... یه کاری بکن برام جیمین ق‍... قبل از اینکه خفه شم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELIONWhere stories live. Discover now