PART 2

270 54 34
                                    

در حال گذر از نخست‌وزیر، صدای خراشیده و افتاده در عمق چاه رو، به گوش او می‌رسونم.

+جمع و جور کن این آشوب رو.

تعظیم کرده...

جونمین:اطاعت سرورم. با جسد چه کنیم؟.

پوزخند زده؛ از سرشانه به گرگی که غریزه‌ی حیوانی، تصویری وحشیانه و دلخراش از او به نمایش گذاشته؛ نگاه می‌کنم.

آه!...

چه خوب گوشت رو از استخوان جدا می‌کرده!.
صدای پاره و کنده شدن اجزای بالاتنه از هم توسط دندان‌های قوی گرگ و...

چه صحنه‌ی زیبا و شهوت‌انگیزی بوده چکیدن خون از پوزه او!.

+اجازه بده سهون از غذای امروزش لذت ببر.

پایین بردن سر به نشانه‌ی تایید و اجرا.
خوشحال هستم که پسر کوچک‌تر ناگفته خواسته‌ی من رو خوانده و همراه من نیومده.

تنها قدم برمی‌دارم که...

چرخشی به چشم‌ها داده و به پسری که حال، پشت من با فاصله تعیین شده‌ای ایستاده؛ گفته.

+هوسوک لطفاً دوباره شروع نک‍ن که من به عنوان امپراتور و باقی القاب و عناوین چرت‌و‌پرت، باید روی کنترل خشمم کار کنم.

منتظر می‌مونم که باز هم مثل اغلب اوقات، صدای سرزنش‌گر پسر کوچک‌تر رو بشنوم اما...

می‌ایستم بعد از اینکه نگرانی و استرس او رو تشخیص میدم.

هوسوک:قربان، ملکه... ملکه...

نوک انگشت‌ها سرد شده و من...
و من به سرعت، با چشم‌های لرزانی و پلک‌های باز مونده‌ای، برمی‌گردم.

+م‍... ملکه؟!. چه اتف‍...آ... آه!.

می‌نالم؛ زمانی که بوی تند و نفس‌گیر زنجبیل از مسیر بینی وارد مغز شده و من از شدت سرعت تیری که از پیشانی عبور کرده؛ خم میشم.

+اون... اون حالش خوب... نیست.

بی‌اهمیت به هر چیزی که بوده و هست و شده و خواهد شد؛ می‌دوم.

ملکه‌ی من، بانوی من...
مادر امانتی من، همسر برادر من حال خوبی نداشته.

نفس‌ها به شماره افتاده.

با اینکه نگرانی و ترس، به ماهیچه‌ها قدرت داده برای حرکت اما این همراهی فقط تا نیمه بوده؛ چطور... چطور باید کنترل می‌کردم لرزش پاها رو؟.

خدایا...

به نرده‌ها چنگ انداخته و از پله‌های عریض و کوتاه بالا رفته تا به طبقه‌ی ساکنین برسم.

خدایا من رو... من رو شرمنده جونگ‌کوک نکن.

قدم‌های سریع و محکم به سمت اتاق شرقی، و بوی زنجبیل تنها ارمغانش برای من و گرگم، بی‌قراری و غرش و استرس و عرق سرد بوده.

DANDELIONWhere stories live. Discover now