کوبیده شدن وسایل چینی با دیوار سنگی.
صدای متعرض شخصی که...
بورام:نمیخــــــــــوام؛ نمــــــــــیخوام.
و صدای نفسهای عمیق و آهسته مرد به قصد تسلط بیش از پیش.
چشم بست و در حالی که انگشت فرو میبرده لای موها، دور خود چرخیده.
جیهون:بس کن بورام؛ بس کن.
نمیتونست.
حس شخصی رو داشت که بین تعداد غیرقابل شمارشی بمب محاصره شده به قصد انتحار...
این حس رو مدیون پسرش، سوکجین بود.قدمی جلو رفت.
باید روراست بود؟.خب... بورام جسارت لازم رو برای از بین بردن تولهاش نداشت و تمام تلاشش بر این بود تا از طریق خشمگین کردن و واکنش جیهون به خواسته خود برسه.
رایحهی تلخ و ترش امپراتور هم مانع پیشروی ملکه نمیشده.
با دیدن صورت برافروخته جیهون کمی، فقط کنی از موضعش عقب نشسته.
دست روی بازوی او قرار داده.نمیتونست چون گذشته مرد رو جیهون خطاب کنه چون آلفا...
با سرفهای نمایشی صدا رو صاف کرده.بورام:امپراتور... ما میتونیم دوباره پدر و مادر بشیم؛ دوباره صاحب بچه بشیم.
بعضی از غم و خشم گلوی مرد رو خراشیده.
نگاهش نمیکرد.جیهون:سو... سوکجین اولین فرزند ماست.
حرکت نوازشوار دست زن...
بورام:فراموش کردی؟. حال چند روز پیش من رو فراموش کردی که چطور خون بالا میآوردم؟.
شبیه سم خندیده؛ مرگآور و زننده.جیهون:تو، تو این نه ماه به همراه پسرمون همیشه در مناسبترین وضعیت جسمی بودین و اینبار من باید یادت بندازم تا فراموش نکنی تشخیص پزشک رو که گفت معدهات ضعیف و حساسه و به همین خاطر توان و تحمل فشارهای روانی این چند وقت رو نداشتی و خون بالا آوردی پس... پس چطور ازم میخوای مرگ پسرمون رو قبول کنم؟!.
چشمهای دزدیده شده و نگاهی که غیر از همسرش رو طلب میکرد.
استرس بخاطر این حقیقتی که شنیده کف دستهای او رو آغشته به عرق کرده بود.
بورام:جیه...
بالا اومدن ناگهانی سر مرد و نگاهی که شده طناب دور گردن زن و خفگیش...
جیهون:به خودت اجازه نده جایگاهت رو مرور کنم امگا... تو شریک و همراه من در زندگی و حکومتی اما هیچکس برای من سوکجین نیست و نخواهد شد.
یک قدم عقب رفته بعد از دیدن یخ کدر و کثیفی که لایهی شفاف چشمهای زن رو آلود.
جیهون:بهت پیشنهاد میکنم خودت رو با شرایط جدید هماهنگ کنی چون من قرار نیست از پسرم، وارثم بخاطر دلایل خرافی و غیرمنطقی تو بگذرم...
امروز هم قراره جلوی همهی وزرا بایستم برای تولهام و نگهش دارم و تا وقتی نبینم و مطمئن نشم به تاریکی و نحسی سوکجینم تموم تلاشمو برای داشتن یک زندگی خوب براش بکار میبرم.
صدای بسته شدن در علت خوبی بود برای فروریختن تمامیت امید و ایستادگی زن و آنسوی چارچوب مردی بود محکم اما تهی...
ملازم نگران قدمی به جلو برداشته.
_عالیج...
کمر راست کرد و از در تکیهاش رو گرفت.
جیهون:خوبم... باید بریم و بیش از این اهالی قصر رو منتظر نذاریم.
پیش میرفت و...
میانهی راه بود که تفکری در برابر چشمهای آلفا به تصویر کشیده شد و لبخندی هر چند تلخ بهسان قهوه که صورتت درهم میشد اما موادش تو رو سرحال میکرد روی لبهای امپراتور نشست.
سوکجین به دنیا میآمد.
اشک میریخت؛ میخندید.
میجنگید و شکست میخورد.
و زندگی میکرد و جیهون حاضر بود بخاطر درخشش چشمهای پسرش خطرات و عواقب غیرقابل پیشبینی رو تحمل کنه و با آن مقابله.اما...
اما آیا با همهی خطرات و عواقب؟.این تصمیم که تنها ظاهری مطمئن و منسجم داشت چند سال معتبر میبود؟.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)
YOU ARE READING
DANDELION
Fanfictionخلاصه « سوکجین اولین پسر امپراتور جئون بعد از سالها مبارزه و زندگی در میدانهای جنگ بالاخره به قصر برمیگرده تا در مراسم ازدواج برادر کوچکترش، جونگکوک با پسرعمهاشون، تهیونگ شرکت کنه؛ این بهترین اتفاق در زندگی سوکجین بود البته تا... تا قبل از ای...