PART 12

153 26 16
                                    

می‌شنید پچ‌پچ‌ها و زمزمه‌ها رو اما متوجه نمی‌شد.

هر قدمی که برمی‌داشت در مه بود و روی شکستگی زمین که می‌خواست زلزله بشه و همه‌چیز و همه‌کس رو در خود فرو ببره.

کاش گوش محافظ و مانعی داشت تا هرگز همچین جمله‌ی سراسر نفرت و ترس و فریاد رو حس نمی‌کرد.

تمامی نگاه‌ها به او بود...

به او و قامتی که عجیب به خمیدگی میل پیدا کرده بود.

به اتاق مشترک با همسرش نرسیده و...

_آ... آلفا!.

نفس رو لرزان و نامطمئنش رو بیرون فرستاد زمانی که امگاش، بورام رو دید که با چشم‌های ترسیده و وضع آشفته‌ای از اتاق خارج شده بود.

به قدم‌ها هر چند سست اما سرعت داد...

بورام:آ... آلفا.

به ملکه‌اش رسیده و همین گویا نقطه‌ی قوتی بوده برای ضعف کردن و سقوط بورام.

همهمه‌ی خدمتکارها و اطرافیان که زن اول کشور رو صدا می‌زدن با نگرانی؛ گوش‌های جی‌هون رو آزار می‌داد.

صورت رنگ پریده، بدن سرد، عرق روی پیشونی و ترک لب از فشار روانی می‌گفت که بورام متحمل می‌شده.

زنی که فرو رفته در آغوش امپراتور، به امید جواب منفی شنیدن از زبان شوهرش لب باز کرد و دست روی گونه‌ی او گذاشته برای گرفتن تمام توجهش‌.

بورام:ب‍... بگو... بگو که دروغه... بگو که...

و امپراتور به خوبی دریافته که هرکسی، در هر مقامی که پیرامون آن دو بود بی‌صبرانه انتظار پاسخ مناسبی رو از زبانش می‌کشید.

اخم کرده برخاست و در حالی که همسرش رو در آغوش داشت به سمت اتاق، به راه افتاد.

جی‌هون:نمی‌خوام کسی اطراف اتاق حضور داشته باشه؛ مفهومه؟.

ندیمه‌ی مخصوص ملکه هر چند مردد اما جلو اومد.

_عالیج‍...

چرخش ناگهانی سر و چشم‌های درشت شده و صدای زمزمه‌وار امپراتور راه هر مخالفتی رو می‌بست.

جی‌هون:مفهومه؟.

هم‌صدا شدن خدمتکارها رو برای اظهار اطاعت شنیده و بالاخره...

متعجب به عکس‌العمل بورام خیره موند که چطور با چشم‌هایی اشک‌آلود و لحنی مستأصل کلمه‌ها رو کنار هم چیده و دست‌های خود رو تکون می‌داده و به طرفین، نصفه و نیمه قدم برمی‌داشته.

بورام:بگ‍...‍ ‍و... بگو دروغه جی‌هون... چ‍... ‍را سکوت کردی؟.

چه جوابی می‌داد وقتی خود پر از سوال، بی‌جواب بود؟!.

لب باز کرد.

جی‌هون:چی می‌خوای بشنوی؟.

همین جمله...
همین جمله انگار که برای متوقف شدن و خندیدن عصبی زن کافی بوده.

بورام:چ‍... چی گفتی؟.

جلو رفته و بی‌اهمیت به هر چیزی، برای رسیدن به جواب مطلوب بازوهای مرد رو گرفته و تکون داده.

بورام:حرف بزن... حرف بزن جی‌هون؛ بگو... بگو پسر ما نحس نیست؛ بگو شمن مریض بوده و هذیون می‌گفته نه عاقل بوده و حقیقت؛ ساکت نمون جی‌هون.

آهسته سر بالا آورده و چشم‌های خسته خود رو به امگا دوخته.

جی‌هون:جواب من چه تاثیری رو تو داره؟.

و...

چشم‌های سرد و مرده همسرش...
مادر پسرش...

چه کسی یا چه چیزی او رو کشته بوده؟.
سیاست و قدرت یا باورها و اعتقادات؟.

بورام:بر اساس جوابت تصمیم می‌گیرم سوکجین رو زنده نگه‌دارم یا نه.

نفس‌های پرصدا و بریده‌ی مرد...

جی‌هون:چ‍... چی؟!.

زن فاصله گرفت.
از چه کسی یا چه چیزی؟.
شوهرش؟
پسر و احساسش؟
و یا خودش؟

دور شد...
و صدای زمزمه‌وار و مسخ شده‌اش به گوش آلفا رسید.

بورام:من... من یه پسر نحس نمی‌خوام؛ من پسری که خدایان و شمن او رو قبول ندارن نمی‌خوام؛ من پسری که برای ما و کشور شوم و خطرناک باشه نمی‌خ‍...

اکسیژن بود...
و دستی دور گردن نبود اما با این حال نفس بورام برید وقتی که امپراتور با صدای عصبانی خود فریاد زد.

جی‌هون:خفه... خفــــــــــــه شـــــــــــو... سوکـــــــــجین پسر ماست؛ یــــــــادت رفته؟!. تــــــــوله‌ای که ســــــال‌ها منتــــــــظرش بودی‍...

چی؟!.
چی داشت می‌دید؟!.
بورام به شکمش مشت می‌کوبید؟!.

بورام:مـــــــن... از بیـــــــن... می‌برمــــــــــش.

جی‌هون پلک زد؛ پلک زد برای کنار رفتن تصویر دلخراش مرگبار جلوی چشم‌ها اما در عوض این گرگ او بود که مالک شد و وارد عمل و...

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELIONWhere stories live. Discover now