PART 27

92 20 8
                                    

می‌ایستم.

سعی بر این دارم که ترس رسیده به وحشت زنی که کودک در آغوشم رو تهیونگ صدا زده، به یک نگرانی مادرانه نسبت دهم؛ چیزی که خود هیچ وقت تجربه نکرده‌ام اما...

اما مردمک‌های زلزله‌زده‌اش، دست‌های دراز شده‌ی لرزانش خط بطلانی می‌کشیده بر تمامی امیدهای واهی من.

علت ترس این زن چه بود؟!.

من؟!.

من خیره به او و چشم‌های او در پی پسر جا گرفته در بَرَم که سرگرم آشنایی و بازی با پلاک سوکجین بوده.

یک قدم جلو اومده اما صدای قدم‌ها متعلق به یک نفر نبوده.

به پشت‌سر زن نگاه می‌کنم و یک تای ابروی بالا می‌برم، این تعداد خدمتکار با لباس‌های فاخر و بهتر نسبت به باقی ندیمه‌ها از مقام بالا و نزدیک زن سخن می‌گفته.

ضعفی که خشمگین بوده؛ این روایت زن مقابل بوده.

_پسرمو... پسرمو بهم بده، کاریش نداشته ب‍... باش.

من؟!.

به موجود کوچک، به تهیونگ نگاه می‌کنم که فارغ از درگیری در حال رخداد، پلاک رو به دهن برده و...

بی‌اختیار لبخند می‌زنم؛ لبخندی که پس از فریاد زن یخ بست و مرد.

_پــــــسرمو بهم بـــــــــده.

بی‌حرکت شدن کودک رو می‌بینم؛ حس می‌کرده که اوضاع آبی و طلایی رنگ نبوده، این از آهسته پایین اومدن دستش و خروج پلاک از دهنش مشخص است.

اساس و درستش این بوده که من... که من پسر رو به مادرش برگردونم اما...

دم عمیقی می‌گیرم و بعد از برداشتن دو سه قدم، دست دراز می‌کنم برای بازپس دادن تهیونگ که...

متحیر، به کودک چشم می‌دوزم که پلاکم رو بین مشتش گرفته و کشیده.

در واکنش به او و چشم‌های منتظر و پوچ از اطمینانش، کمر خم می‌کنم و نزدیک‌تر میشم.

با حلقه شدن محکم دست‌های زن دور تن کودک، مبهوت که به چونه‌ای که می‌لرزیده خیره می‌مونم.

عقب رفتن زن و دور شدن تهیونگ از سوکجین...

و من... و من که ناچار باز هم قدم برمی‌دارم و بالا تنه‌ام رو جلو می‌برم چون...

چون کودک با سماجت تمام هنوز گردنبند رو در دست داشته و چشم از من برنمی‌داشته.

_ت‍... تهیونگ، به مامان نگاه کن عزیزم.

اشک چکیده‌ی چشم‌های تهیونگ، گلوی سوکجین رو به بغض آلوده کرده.

تهیونگ:ن‍... نا.

لبخند لرزانی زده و با ملایمت بی‌نهایت انگشت‌هاش رو نوازش می‌کنم تا اجازه بده اما مثل اینکه زن آشنایی با خونسردی و آرامش نداشته چون... چون به سرعت و شدت چند قدم عقب رفته و همین امر سوزش خفیفی به گردن سوکجین داده.

صدای گریه‌های کودک و من که به زنجیر پاره شده‌ی گردنبندی که در دو طرف دست کوچک او تاب می‌خورده، نگاه می‌کنم.

ناخودآگاه جلو میرم؛ نه برای پس گرفتن گردنبند بلکه... بلکه بررسی سلامت جسم تهیونگ که...

_نزدیــــــــکش نشــــــــو... دیگه هیچ وقت به پسرم نزدیک نشو.

می‌ایستم و... رفتن تهیونگ رو در آغوش مادرش می‌بینم.

می‌بینم که چطور تلاش می‌کرده، دست و پا می‌زده و با مشت‌های نحیفش به شونه‌ی می‌کوبیده.

لعنتی!. چطور می‌تونی بی‌تفاوت باشی؟!. بچه‌ات رو آروم کن.

صدای گریه‌هاش...

نمی‌تونم چشم بذارم تا اینکه... تا اینکه مابین گریه و بغض، جیغ تهیونگ رو می‌شنوم.

تهیونگ:پ‍... پــــــــــاپـــــــــــا.

ناباور اشک می‌ریزم و نامتعادل قدمی برمی‌دارم.

پاپا؟!. پاپا با من بود؟!.

گوش‌ها سوت می‌کشیده و حال از آن کودک متفاوت و فریادش تنها یک هاله‌ی سراب مانند باقی مونده.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELIONWhere stories live. Discover now