به محض شنیدن صدای خر خر سگ های شکاری که نشانه ی حمله کردنشون بود،اسلحه اش رو اماده شلیک کرد . همین که به سمتش حمله ور شدن، تیر اندازی رو شروع کرد.وقتی از مردن هر سه تا سگ مطمعن شد به سرعت سمت پسرکی که تو خودش جمع شده بود رفت.
سعی کرد در اغوشش بگیرتش اما انگار با این کارش فقط باعث ترس بیشتر پسر شد؛ چون داشت تلاش میکرد با تمام توانی که تو وجودش مونده ازش دور بشه.
تمام بدنش خونی بود.میتونست به راحتی جای گاز سگ ها رو روی کل بدنش ببینه.قسمتی از گوشت ساق پای راست پسرک کنده شده بود و خونریزی شدیدی داشت.سعی کرد بخشی از دنباله لباسش رو پاره کنه و باهاش جلوی خونریزی رو بگیره اما پسرک همچنان داشت ازش فاصله میگرفت.
سعی کرد خودش رو کنتزل کنه و با حرف زدن اعتماد پسر رو جلب کنه.
=اروم باشه عزیزم.من فقط میخوام بهت کمک کنم باشه؟اگر جلوی خونریزیت رو نگیرم ممکنه اتفاق بدی برات بیوفته.متوجه حرفهام میشی؟ها؟
*ب......بزار......هق......... بم......یرم .......خواهش میکنم.
پسرک رو به ارامی در اغوش گرفت..بدنش به شدت میلرزید.سعی کرد با ادامه ی صحبت هاش کمی ارومش کنه :
=به من نگاه کن.................من پیشتم..........نمیزارم چیزیت بشه خوب.......
*لل...هق....فا......مممن.....خخخخسته ...هق......ام...... ممممن نمیخوام زنده بمونم تا .............هق.......بازم درد بکشم.......بزار بمیرم.
=من اجازه نمیدم.دیگه نمیزارم درد بکشی عزیزم؛ باشه؟نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه.
پسرک نتونست بیشتر از این جلوی بسته شدن چشم هاش مقاومت که و بالاخره در اغوش یون از هوش رفت.
YOU ARE READING
love me(ویمین)
Actionجیمین،پسری وه بدون دونستن گناهش،هر روز توسط پدرش شکنجه میشه. چی میشه اگر یه روز یه فرشته نجات به زندگیش بیاد و واسه همیشه از دست اون شیطان جهنمی نجاتش بده؟ زمانی درد رو بیشتر حسم میکنیم که چیزی رو از دست میدیم. مثل از دست دادن یکی از عزیزانمون.مثل ا...