پارت بیست و هشتم

155 30 9
                                    

صبح زود قبل از اینکه بقیه بیدار شن از خانه بیرون زده بود .دلش نمیخواست رز موقع رفتنش بیدار باشه و بی تابی کنه .

با وجود تهیونگ و یون خیالش راحت بود که جای رز امنه و قراره با وجود داداش کوچولوی شیطونش حسابی بهش خوشبگذره .

درحال اماده کردن پرونده بچه های برای ارسال به مدرسه شون بود که در به صدا دراومد .

*بفرمایید.

بکهیون وارد شد و با نگاه خوشحالش به جیمین خبر داد که پسرک بهوش اومده .

جیمین با لبخندی بر روی لبانش پرونده ها رو مرتب کرد .همراه با بک به سمت بخش درمانی رفت .

با ورودش با پسر کوچولویی که با تعجب به اطراف نگاه میکرد روبرو شد .به ارامی به هانول نزدیک شد و روی صندلی کنار تخت نشست.

صبر کرد تا خود پسر به حرف بیاد ،اما با حرفش متعجب و ناراحت شد .

#الان واقعا تو تیمارستانیم؟رزی کجاست ؟ اون اقا قول داد رز رو بفرسته یه جای دیگه .اون اینجا نیست ؛درسته ؟

جیمین در سکوت به حرف های پسر گوش میداد .وقتی سکوت پسر رو دید   بهش نزدیک تر شد و دست سالمش رو میون دستان خودش گرفت .

*نگران رز نباش.اون جاش خوبه و احتمالا الان داره با داداش کوچولوی من کلی اتیش میسوزونه و با هم بازی میکنن .اینجا هم تیمارستان نیست .بخش درمان خانه سبزه .

#یعنی هنوز منو نبردن تیمارستان؟

*نه و قرار نیست من اجازه بدم جایی ببرنت.پس نگران چیزی نباش و حسابی استراحت کن تا زودتر خوب بشی.

#میشه رز و ببینم؟

*اون الان خونه ی منه .اما اگر خیلی دلت براش تنگ شده فردا با خودم میارمش .اما دوباره برمیگردونمش خونه.اونجا به نظر براش بهتر میاد .

#اقا......شما میتونید برای رز یه پدر و مادر جدید و خوب پیدا کنید ؟

*برای هر دوتون یه خانواده ی خوب پیدا میکنم.

#نه .اگر بخواید برای جفتمون دنبال خانواده بگردید خیلی طول میکشه .فکر نمیکنم کسی دلش بخواد پسری مثل من داشته باشه .اون اقای پلیس درست میگفت تیمارستان بهترین جا برای یکی مثل منه .پس لطفا برای رز زودتر یه خونه جدید پیدا کنید واگرنه اونم بخاطر من باید کلی بدبختی تحمل کنه .

جیمین باورش نمیشد که این حرفها رو از زبون یه پسر بچه شش ساله میشنوه .حتی باورش نمیشد که رییس پلیس چطور دلش اومده باشه تا  چنین حرفهایی رو به این بچه بزنه .

مطمعن بود که هانول چیز زیادی از تیمارستان نمیدونه و فقط قصد داره از خواهرش محافظت کنه .

از جاش بلند شد رو گوشه ی تخت نشست و تن لاغر پسر رو به اغوش کشید .

*مطمعن باش بهترین خانواده رو برای جفتتون پیدا میکنم .هر دوتون لیاقت بهترین ها رو دارید .

love me(ویمین)Where stories live. Discover now